شاهنامه ۱۹ زال سام تا فرزند خود را دید اشک از دیدگانش سرا
#شاهنامه #۱۹ #زال سام تا فرزند خود را دید اشک از دیدگانش سرازیر شد وسیمرغ را ستود
سام به فرزند خود می گفت که من شایسته هر سرزنشی هستم مرا ببخش ولی از این پس نمی گذارم به تو گزندی برسد برایش قبای پهلوانی آورد نام زال زر را گزید.
آنگاه سپاه سام با شادی پهلوان جوان را به شهر بردند. این خبر خوش به منوچهر شاه رسید و او پروردگار را سپاس گفت منوچهر دو فرزند داشت یکی نوذر و دیگری زرسب نام داشت. منوچهر به نوذر فرمان داد تابه زابلستان و نزد سام برود، سلام او را به سام برساند و از او بخواهد تا نزد پادشاه بیاید و وقتی که نوذر نزد سام رسید، آن پهلوان، نوجوان را بدید. سام که به پیشواز او رفت بود نوذز پیام پادشاه را به او رساند و سام هم بی درنگ به سوی درگاه پادشاه روانه شد و زال را هم همراه خود
منوچهر به استقبال سام رفت. سام تا به نزدیک منوچهر رسید زمین را در برابرش بوسید. منوچهر او را به درگاه خود برد، بر تخت نشست و در حالی که قارن در یک سمتش نشسته بود سام را سمت دیگر نشاند. آنگاه فرمان داد تا زال داخل شود و چون زال را با آن هیبت و با کلاه زرین دید در شگفت ماند و گفت کسی هماورد او نیست، فرزندی خوب رو داری که مهرش بر دل هر کسی می نشیند. این پند را از من گوش کن و هیچ وقت با او ترش رویی نکن و او را آزار نده. این پسر شکوه پادشاهی دارد و رفتارش هوشمندانه و همانند پیران خردمند است به او راه و روش رزم و آیین پادشاهی را بیاموز. سام همه چیز را برای منوچهر از ابتدای رها کردن زال تا خواب دیدنش را تعریف کرد و برایش گفت که چگونه با سیمرغ رو به رو شده است و این که چگونه فرزندش را به او بازگردانده بود.
منوچهر پادشاه ایران زمین دستور داد ستاره شناسان و موبدان آینده ی زال را پیش بینی کنند و بگویند در طالع او چه می بینند و آن ها چنین کردند و به شاه مژده دادند آسوده باش که او پهلوانی نامدار سرافراز هوشیار و قدرتمند خواهد بود و شاه که این حرف ها را شنید بسیار خوشحال شد و خلعتی با شکوه به او هدیه داد که همه را به تحسین وا داشت و اسبان تازی و شمشیرهای هندی با نیام زرین و جواهرات و پارچه های گرانبها و بسیار چیزهای ارزشمند دیگر به او بخشید. سام از جای خود برخاست و از پادشاه قدردانی کرد و سخنانی به رسم بزرگان راند و با زال به سمت زابلستان رفتند.
بزرگان، زابلستان را برای آنها آراسته بودند. به پیشواز آنها رفتند پس از آن سام بزرگان کشور را گرد کرد به آنها گفت که به فرمان شاه به مازندران می روم و فرزندم زال را که در گذشته به او ستم کرده ام. اکنون به جای من خواهد نشست. از شما می خواهم که به او کمک کنید و به فرمانش باشید که او جوانی هوشیار و روشندل است.
@hakimtoos
سام به فرزند خود می گفت که من شایسته هر سرزنشی هستم مرا ببخش ولی از این پس نمی گذارم به تو گزندی برسد برایش قبای پهلوانی آورد نام زال زر را گزید.
آنگاه سپاه سام با شادی پهلوان جوان را به شهر بردند. این خبر خوش به منوچهر شاه رسید و او پروردگار را سپاس گفت منوچهر دو فرزند داشت یکی نوذر و دیگری زرسب نام داشت. منوچهر به نوذر فرمان داد تابه زابلستان و نزد سام برود، سلام او را به سام برساند و از او بخواهد تا نزد پادشاه بیاید و وقتی که نوذر نزد سام رسید، آن پهلوان، نوجوان را بدید. سام که به پیشواز او رفت بود نوذز پیام پادشاه را به او رساند و سام هم بی درنگ به سوی درگاه پادشاه روانه شد و زال را هم همراه خود
منوچهر به استقبال سام رفت. سام تا به نزدیک منوچهر رسید زمین را در برابرش بوسید. منوچهر او را به درگاه خود برد، بر تخت نشست و در حالی که قارن در یک سمتش نشسته بود سام را سمت دیگر نشاند. آنگاه فرمان داد تا زال داخل شود و چون زال را با آن هیبت و با کلاه زرین دید در شگفت ماند و گفت کسی هماورد او نیست، فرزندی خوب رو داری که مهرش بر دل هر کسی می نشیند. این پند را از من گوش کن و هیچ وقت با او ترش رویی نکن و او را آزار نده. این پسر شکوه پادشاهی دارد و رفتارش هوشمندانه و همانند پیران خردمند است به او راه و روش رزم و آیین پادشاهی را بیاموز. سام همه چیز را برای منوچهر از ابتدای رها کردن زال تا خواب دیدنش را تعریف کرد و برایش گفت که چگونه با سیمرغ رو به رو شده است و این که چگونه فرزندش را به او بازگردانده بود.
منوچهر پادشاه ایران زمین دستور داد ستاره شناسان و موبدان آینده ی زال را پیش بینی کنند و بگویند در طالع او چه می بینند و آن ها چنین کردند و به شاه مژده دادند آسوده باش که او پهلوانی نامدار سرافراز هوشیار و قدرتمند خواهد بود و شاه که این حرف ها را شنید بسیار خوشحال شد و خلعتی با شکوه به او هدیه داد که همه را به تحسین وا داشت و اسبان تازی و شمشیرهای هندی با نیام زرین و جواهرات و پارچه های گرانبها و بسیار چیزهای ارزشمند دیگر به او بخشید. سام از جای خود برخاست و از پادشاه قدردانی کرد و سخنانی به رسم بزرگان راند و با زال به سمت زابلستان رفتند.
بزرگان، زابلستان را برای آنها آراسته بودند. به پیشواز آنها رفتند پس از آن سام بزرگان کشور را گرد کرد به آنها گفت که به فرمان شاه به مازندران می روم و فرزندم زال را که در گذشته به او ستم کرده ام. اکنون به جای من خواهد نشست. از شما می خواهم که به او کمک کنید و به فرمانش باشید که او جوانی هوشیار و روشندل است.
@hakimtoos
۹.۵k
۲۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.