پارت دوم
پارت دوم
یوگیوم دنبال مارک رفت ولی در قفل بود.یوگیوم هرکاری کرد نتونست در و باز کنه دور و برش رو برانداز و یه کپسول اتشنشانی دید برش داشت و باهاش در و شکست وقتی وارد اتاق شد دید مارک دم پنجره نشسته
- چه غلطی داره میکنی ؟ توروخدا بیا پایین
مارک وقتی هول بودن یوگیوم رو یه نور امیدی ته قلبش روشن شد و بدون اراده چشماش خیس الود از اشک شد و بغضی ته گلوش رو گرفت .
- میخوام خودمو بکشم ١٨ ساله دارم بدون امید زندگی میکنم تا همین چند وقت پیش که تو رو دیدم تو واقعا ادم جالبی برام بودی و خودتم اینو میدونی من بعد این همه مدت دلیلی برای بیدار شدن از خواب داشتم و اون دلیل توی لعنتی بودی و تو اینو میدونستی و بازهم رفتی با یکی دیگه خوابیدی و جلوی چشم من نگرانش بودی من م.ن من احمق وقتی اونجوری دیدمت حس کردم دارم میمیرمم هق.....هق .
تمام جملاتش رو با هق هقی که قلبم یوگیوم رو میفشرد گفت . یوگیوم به طرفش دویید از لب پنجره پایین کشیدش و تو اغوش گرفتش جوری محکم بغلش کرد که انگار قراره تو هم حل شن و مارک هم بی عبا تو بغل یوگیوم گریه میکرد و به سینه و پهلوش مشت میکوبید .
- میدونم میدونم معذرت میخوام که اذیتت کردم احمق بودم ببخشید خب لطفا خودت رو اذیت نکن .
شش ماه بعد ...............................
سوزی و جین یونگ شیش ماه باهم قرار میزارن و هر روز بیشتر عاشق هم میشن سوزی برای اولین بار تو زندگیش تو ماموریتش شکست خورده بود و خودش هم عاشق جین یونگ شده بود بم بم و یوگیوم باهم زیر نظر مارک اموزش دیدن و به طور حرفه ای تیراندازی و دفاع شخصی یاد گرفتن و خب صمیمت بم بم و یوگیوم هنوزم بعد شش ماه موجب حسودیه مارک و بدبختی یوگیوم میشد چون باید منت مارک رو به روش های مختلف میکشید جکسون تنزل درجه پیدا کرد و یکی از سه تا بادیگارد رییس جمهور کره یعنی لی سومان شد و شبا رو با بم بم گذروند هر شب بیشتر از شب قبل عاشق هم میشدن یونگجه و جه بوم باهم قرار میزاشتن و یونگجه هر روز به سازمان سر میزد و بعد از اون با جه بوم تمرین تیراندازی و مبارزه با چاقو و به قول خودش مشت اندازی میکرد و شبا در هینی که جلوی تلوزیون میدید و با سگ دوست داشتنیش کوکو بازی میکرد خوابش میبرد تو این شیش ماه کم کم همه باهم اشنا و دوست شدن و خیلی بهم وابسته و علاقه مند شدن و کابوسشون این بود که اون روز عملیات لعنتی داره نزدیک میشه و ممکن شکست بخورن یا چندنفرشون کشته حتی یونگجه حالا میپرسید چرا حتی یونگجه مگه یونگجه رباته که نباید استرس این موضوع رو داشته باشه ولی قضیه چیز دیگه اونها همه بهم محبت میکردن و موجب میشدن یونگجه عذاب وجدان بیشتری بگیری جین سه ماهه اول منتظر یوگیوم شد ولی وقتی دید خبری ازش نیست نگرانش شد و در به در دنبالش گشت ولی به نتیجه ای نرسید .
یوگیوم دنبال مارک رفت ولی در قفل بود.یوگیوم هرکاری کرد نتونست در و باز کنه دور و برش رو برانداز و یه کپسول اتشنشانی دید برش داشت و باهاش در و شکست وقتی وارد اتاق شد دید مارک دم پنجره نشسته
- چه غلطی داره میکنی ؟ توروخدا بیا پایین
مارک وقتی هول بودن یوگیوم رو یه نور امیدی ته قلبش روشن شد و بدون اراده چشماش خیس الود از اشک شد و بغضی ته گلوش رو گرفت .
- میخوام خودمو بکشم ١٨ ساله دارم بدون امید زندگی میکنم تا همین چند وقت پیش که تو رو دیدم تو واقعا ادم جالبی برام بودی و خودتم اینو میدونی من بعد این همه مدت دلیلی برای بیدار شدن از خواب داشتم و اون دلیل توی لعنتی بودی و تو اینو میدونستی و بازهم رفتی با یکی دیگه خوابیدی و جلوی چشم من نگرانش بودی من م.ن من احمق وقتی اونجوری دیدمت حس کردم دارم میمیرمم هق.....هق .
تمام جملاتش رو با هق هقی که قلبم یوگیوم رو میفشرد گفت . یوگیوم به طرفش دویید از لب پنجره پایین کشیدش و تو اغوش گرفتش جوری محکم بغلش کرد که انگار قراره تو هم حل شن و مارک هم بی عبا تو بغل یوگیوم گریه میکرد و به سینه و پهلوش مشت میکوبید .
- میدونم میدونم معذرت میخوام که اذیتت کردم احمق بودم ببخشید خب لطفا خودت رو اذیت نکن .
شش ماه بعد ...............................
سوزی و جین یونگ شیش ماه باهم قرار میزارن و هر روز بیشتر عاشق هم میشن سوزی برای اولین بار تو زندگیش تو ماموریتش شکست خورده بود و خودش هم عاشق جین یونگ شده بود بم بم و یوگیوم باهم زیر نظر مارک اموزش دیدن و به طور حرفه ای تیراندازی و دفاع شخصی یاد گرفتن و خب صمیمت بم بم و یوگیوم هنوزم بعد شش ماه موجب حسودیه مارک و بدبختی یوگیوم میشد چون باید منت مارک رو به روش های مختلف میکشید جکسون تنزل درجه پیدا کرد و یکی از سه تا بادیگارد رییس جمهور کره یعنی لی سومان شد و شبا رو با بم بم گذروند هر شب بیشتر از شب قبل عاشق هم میشدن یونگجه و جه بوم باهم قرار میزاشتن و یونگجه هر روز به سازمان سر میزد و بعد از اون با جه بوم تمرین تیراندازی و مبارزه با چاقو و به قول خودش مشت اندازی میکرد و شبا در هینی که جلوی تلوزیون میدید و با سگ دوست داشتنیش کوکو بازی میکرد خوابش میبرد تو این شیش ماه کم کم همه باهم اشنا و دوست شدن و خیلی بهم وابسته و علاقه مند شدن و کابوسشون این بود که اون روز عملیات لعنتی داره نزدیک میشه و ممکن شکست بخورن یا چندنفرشون کشته حتی یونگجه حالا میپرسید چرا حتی یونگجه مگه یونگجه رباته که نباید استرس این موضوع رو داشته باشه ولی قضیه چیز دیگه اونها همه بهم محبت میکردن و موجب میشدن یونگجه عذاب وجدان بیشتری بگیری جین سه ماهه اول منتظر یوگیوم شد ولی وقتی دید خبری ازش نیست نگرانش شد و در به در دنبالش گشت ولی به نتیجه ای نرسید .
۱۱.۷k
۲۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.