مرا باور کن
مرا باور کن
پارت ۱۱:
دلبر:
دیدم بدجوری تو فازه اکشن رفته پس چرا من نرم 😕
پسره سه داشت به ریاء نگاه می کرد که چجوری دوستشو بیهوش کرد و هم فرصتو غنیمت شمردم و پام محکم زدم به کمرش وای طفلی امروز کمرش دو نصف شد از بس که من ریاء زدیم به کمرش
پسر سه- شما دیگه کی هستین؟
- ندونی بهتره
و یه بوکس زدم به چشمش که چشمشو گرفت و با تعجب به من نگاه می کنه بعد یه بوکس تو شکمش که نشست روی زمین و دستاشو برد بالا
پسر سه- تسلسمم تورو خدا منو نزن😭 😭 😫
برگشت به سیرین نگاه کردم که دیدم اون شاهکاری کرده پسره ی دو رو با پاش محکم زده بین دوتا باهاش که پسره دو
تو خودش جمع شده از درد 😂 😂 😂 وای خندم گرفته بود ولی همه ی مردم دور و بر ما جمع شدن..
ریاء:
با دیدن شاهکاری دخترا کلی زوق کردم به سمت پسره سه رفتم چون یکمی سالمتر از اونا بود
- حالا کی جوجه اس ؟😏
بعد بهش نگاه کردم
- میدونی ما کی هستیم ما سه تا دختر تو کاراته کمربنده مشکی رو گرفتیم اون وقت شما به ما میگی جوجه (و یه پوز خند زدم😏 )
پسر سه- خانم بخدا اشتباه کردیم دیگه تکرار نمیشه
- برو از اینجا و دوستاتو با خودت ببر قبل از اینکه تیکه پارت نکردم(این حرفامو با صدای بلندی گفتم)
پسره دوستی که بیهوش بود روی کوله اش گذاشت و اینی که تو خودش جمع بود لنگ لنگان دنبالشون رفت
مردم تا این صحنه رو دیدن شروع کردن به دست زدن
من و سیرین نیشامون باز بودن بهش اشاره کردم و باهم خم شدیم دست راستون زیر شکم و ست چپ تو هوا که دلبر
من و سیرین کشون کشون ما رو از جمعیت بیرن برد
دلبر- انگار جو گیر شدید
- مگه ندیدی چجوری واسمون دست میزنن خو گناه دارن ازشون تشکر نکنیم
یدفعه دانیال و عرشیا و با سرعت ۱۸۰ به سمت ما اومدن
دانیال- هنوز نیومدیم یه آتشی روشن کردین تا بخواییم بریم
یه قیامت برپا میشه
خو عرشیا فقط دهنش باز بود
عرشیا - خانم سیرین فکر نمی کردم مثل ریاء و دلبر باشی ولی انگار بدتراز اونایی
- پس من دلبر چه شمونیم؟😡
دلبر- اره اقا عرشیا مشکل ما دوتا چیه؟
دانیال - مشکلتون اینکه خولید و منگولید
- چیییی؟ دانیال خودتو مرده حساب کن
و دنبالش دویدم اون نامردی نکرد پا به فرار کرد
انقدر دنبالش دویدم که آخراش خسته شدم
دلبر - ما واسه دویدن نیومدیم که بیا بریم کوهنوردی وقت زیادی نداریم...
همه با حرفه دلبر موافقت کردم و شروع کردیم به راه رفتن
- وااای دیگه خسته شدم تروخدا دانیال بزار اینجا بشینیم
دانیال - ریاء نق نزن راه بیوفت و جایی دارم که منظره اش عالیه
- اینو داری یه ساعت میگی (اداشو در آوردم) یه جای عالی یه جا عالی دارم
دانیال - نگاه کن رسیدیم
به جلوم نگاه کردم واقعا منظره اش عالی بود
- دانی جون واقعا عالیه دمت جیزززز......
ادامه دارد........
پارت ۱۱:
دلبر:
دیدم بدجوری تو فازه اکشن رفته پس چرا من نرم 😕
پسره سه داشت به ریاء نگاه می کرد که چجوری دوستشو بیهوش کرد و هم فرصتو غنیمت شمردم و پام محکم زدم به کمرش وای طفلی امروز کمرش دو نصف شد از بس که من ریاء زدیم به کمرش
پسر سه- شما دیگه کی هستین؟
- ندونی بهتره
و یه بوکس زدم به چشمش که چشمشو گرفت و با تعجب به من نگاه می کنه بعد یه بوکس تو شکمش که نشست روی زمین و دستاشو برد بالا
پسر سه- تسلسمم تورو خدا منو نزن😭 😭 😫
برگشت به سیرین نگاه کردم که دیدم اون شاهکاری کرده پسره ی دو رو با پاش محکم زده بین دوتا باهاش که پسره دو
تو خودش جمع شده از درد 😂 😂 😂 وای خندم گرفته بود ولی همه ی مردم دور و بر ما جمع شدن..
ریاء:
با دیدن شاهکاری دخترا کلی زوق کردم به سمت پسره سه رفتم چون یکمی سالمتر از اونا بود
- حالا کی جوجه اس ؟😏
بعد بهش نگاه کردم
- میدونی ما کی هستیم ما سه تا دختر تو کاراته کمربنده مشکی رو گرفتیم اون وقت شما به ما میگی جوجه (و یه پوز خند زدم😏 )
پسر سه- خانم بخدا اشتباه کردیم دیگه تکرار نمیشه
- برو از اینجا و دوستاتو با خودت ببر قبل از اینکه تیکه پارت نکردم(این حرفامو با صدای بلندی گفتم)
پسره دوستی که بیهوش بود روی کوله اش گذاشت و اینی که تو خودش جمع بود لنگ لنگان دنبالشون رفت
مردم تا این صحنه رو دیدن شروع کردن به دست زدن
من و سیرین نیشامون باز بودن بهش اشاره کردم و باهم خم شدیم دست راستون زیر شکم و ست چپ تو هوا که دلبر
من و سیرین کشون کشون ما رو از جمعیت بیرن برد
دلبر- انگار جو گیر شدید
- مگه ندیدی چجوری واسمون دست میزنن خو گناه دارن ازشون تشکر نکنیم
یدفعه دانیال و عرشیا و با سرعت ۱۸۰ به سمت ما اومدن
دانیال- هنوز نیومدیم یه آتشی روشن کردین تا بخواییم بریم
یه قیامت برپا میشه
خو عرشیا فقط دهنش باز بود
عرشیا - خانم سیرین فکر نمی کردم مثل ریاء و دلبر باشی ولی انگار بدتراز اونایی
- پس من دلبر چه شمونیم؟😡
دلبر- اره اقا عرشیا مشکل ما دوتا چیه؟
دانیال - مشکلتون اینکه خولید و منگولید
- چیییی؟ دانیال خودتو مرده حساب کن
و دنبالش دویدم اون نامردی نکرد پا به فرار کرد
انقدر دنبالش دویدم که آخراش خسته شدم
دلبر - ما واسه دویدن نیومدیم که بیا بریم کوهنوردی وقت زیادی نداریم...
همه با حرفه دلبر موافقت کردم و شروع کردیم به راه رفتن
- وااای دیگه خسته شدم تروخدا دانیال بزار اینجا بشینیم
دانیال - ریاء نق نزن راه بیوفت و جایی دارم که منظره اش عالیه
- اینو داری یه ساعت میگی (اداشو در آوردم) یه جای عالی یه جا عالی دارم
دانیال - نگاه کن رسیدیم
به جلوم نگاه کردم واقعا منظره اش عالی بود
- دانی جون واقعا عالیه دمت جیزززز......
ادامه دارد........
۶.۱k
۳۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.