ما:𝚆𝚎
لیا ویو:
(ساعت 8:20 صبح)
روی مبل نشسته بودم و به دخترا که هرکدومشون یه کاری میکردن نگاه میکردم.من همیشه دیر تر از همه حاضر میشدم.
به هایلی که داشت هی خط چشم میکشید هی پاک میکرد نگاه کردم.نگاهم از رو هایلی افتاد رو هایونگ که داشت به زور کمربند شلوارشو میبست چند لحظه به کمربندش خیره موندم.نگاهمو ازش گرفتم و به سوجین دادم که داشت پایین شلوار بگشو تا میزد.به مچ پای سفید و خوشگلش نگاه کردم.
هایونگ:تو چرا نشستی مث پسر هیزا داری مارو دید میزنی؟؟
سرمو بلند کردم که دیدم همشون حاضر شدن دارن منو نگاه میکنن.
فوری رفتم تو اتاق تا حاضر بشم.
یه شلوار کتان نسکافه ای برداشتم پوشیدم و پایینشو تا کردم.شومیز ساده ی سفید پوشیدم و از روش ازاین پلیور کاموایی هاکه بابابزرگا میپوشن پوشیدم.موهامو شونه کردم.یه خط چشم با رژ زدم.ساعتمو بستم کیفمو برداشتم و ادکلن زدم.(اسلاید دوم استایلشونو گذاشتم)
از اتاق رفتم بیرون دیدم دخترا نیستن.حتمن رفتن سوار ماشین شدن.
تند تند کفشامو پام کردم.سرکوچه مون یه ماشین سیاه بود.درحالی که بند کفشام باز بود دویدم سمتش و در کنار راننده رو باز کردم و خودم و شوت کردم توش.بدون اینکه ببینم کدوم یکی از دخترا پشت فرمون نشسته، خم شدم بند کفشمو بستم.
لیا:اههههه برو دیگههه
بلند شدم به راننده نگاه کردم دیدم یه پسره!!!!جیغ کشیدم و گفتم
:نکنه...دوستامو..دزدیدی!؟تو صندوق عقب چجوری جاشووننن کردیییی؟؟؟الااانن خفههه میشنننن!!
پسره با چشم گوشاد نگام میکرد
یهو در سمت من باز شد و سوجینو دیدم که داره خندشو کنترل میکنه.
سوجین:آقا ببخشید این دوستمون اشتباهی سوار ماشین شده.
دستمو کشید و منو از ماشین پیاه کرد.
سوجین:آقا ببخشید دوستمون یکم شیرین میزنه میخوایم ببریمش آسایشگاه روانی
بعد منو برد سوار ماشین خودمون کرد.
همه دخترا از خنده ترکیدن
روبه سوجین گفتم:که من شیرین میزنم آرههههه؟؟؟
یکم گذشت و اونا هنوز داشتن میخندیدن.
هایونگ که مثل ویبره گوشی بیصدا میخنده و بدنش میلرزه.سوجین که مث اره برقی که هی روشن خاموش میشه میخنده
هایلی هم که نگم براتون مشکل شخصیتی داره.مث این آهنگاس که وسطاش یهو قطع میکنی.
میخنده بعد یهو جدی میشه...
یادمه تو مدرسه سر کلاس وقتی به یه موضوعی میخندیدیم و معلم مچمونو میگرف هایلی یهو جدی میشد و معلم ما سه تارو از کلاس مینداخت بیرون و هایلی میموند تو کلاس درس میخوند:/
(ساعت 8:20 صبح)
روی مبل نشسته بودم و به دخترا که هرکدومشون یه کاری میکردن نگاه میکردم.من همیشه دیر تر از همه حاضر میشدم.
به هایلی که داشت هی خط چشم میکشید هی پاک میکرد نگاه کردم.نگاهم از رو هایلی افتاد رو هایونگ که داشت به زور کمربند شلوارشو میبست چند لحظه به کمربندش خیره موندم.نگاهمو ازش گرفتم و به سوجین دادم که داشت پایین شلوار بگشو تا میزد.به مچ پای سفید و خوشگلش نگاه کردم.
هایونگ:تو چرا نشستی مث پسر هیزا داری مارو دید میزنی؟؟
سرمو بلند کردم که دیدم همشون حاضر شدن دارن منو نگاه میکنن.
فوری رفتم تو اتاق تا حاضر بشم.
یه شلوار کتان نسکافه ای برداشتم پوشیدم و پایینشو تا کردم.شومیز ساده ی سفید پوشیدم و از روش ازاین پلیور کاموایی هاکه بابابزرگا میپوشن پوشیدم.موهامو شونه کردم.یه خط چشم با رژ زدم.ساعتمو بستم کیفمو برداشتم و ادکلن زدم.(اسلاید دوم استایلشونو گذاشتم)
از اتاق رفتم بیرون دیدم دخترا نیستن.حتمن رفتن سوار ماشین شدن.
تند تند کفشامو پام کردم.سرکوچه مون یه ماشین سیاه بود.درحالی که بند کفشام باز بود دویدم سمتش و در کنار راننده رو باز کردم و خودم و شوت کردم توش.بدون اینکه ببینم کدوم یکی از دخترا پشت فرمون نشسته، خم شدم بند کفشمو بستم.
لیا:اههههه برو دیگههه
بلند شدم به راننده نگاه کردم دیدم یه پسره!!!!جیغ کشیدم و گفتم
:نکنه...دوستامو..دزدیدی!؟تو صندوق عقب چجوری جاشووننن کردیییی؟؟؟الااانن خفههه میشنننن!!
پسره با چشم گوشاد نگام میکرد
یهو در سمت من باز شد و سوجینو دیدم که داره خندشو کنترل میکنه.
سوجین:آقا ببخشید این دوستمون اشتباهی سوار ماشین شده.
دستمو کشید و منو از ماشین پیاه کرد.
سوجین:آقا ببخشید دوستمون یکم شیرین میزنه میخوایم ببریمش آسایشگاه روانی
بعد منو برد سوار ماشین خودمون کرد.
همه دخترا از خنده ترکیدن
روبه سوجین گفتم:که من شیرین میزنم آرههههه؟؟؟
یکم گذشت و اونا هنوز داشتن میخندیدن.
هایونگ که مثل ویبره گوشی بیصدا میخنده و بدنش میلرزه.سوجین که مث اره برقی که هی روشن خاموش میشه میخنده
هایلی هم که نگم براتون مشکل شخصیتی داره.مث این آهنگاس که وسطاش یهو قطع میکنی.
میخنده بعد یهو جدی میشه...
یادمه تو مدرسه سر کلاس وقتی به یه موضوعی میخندیدیم و معلم مچمونو میگرف هایلی یهو جدی میشد و معلم ما سه تارو از کلاس مینداخت بیرون و هایلی میموند تو کلاس درس میخوند:/
۱.۱k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳