شبیه شادی دیوانگان، غم انگیزم
شبیه شادی دیوانگان، غمانگیزم
ِرها شدهای پیش پای پاییزم
اگرچه عشق مرا دست عقل داده، ولی
همیشه با دل دیوانهام گلآویزم
به میخ مهر و وفا یا به بند دلتنگی
لباس دلهرهام را کجا بیاویزم؟
نه میشود که به پای خیال بنشینم
نه میتوانم از این جای امن برخیزم
چه قصهایست؟ چرا پیشمن که میآیی
حریص گفتنم و از سکوت لبریزم!؟
هزار بار به خود گفتهام نمیمانم
هزار راه خطا رفتهام که بگریزم
نمیگذاردم این چشمهای لامذهب
که از نگاه به زیباییات بپرهیزم
تو خنده میکنی و من به گریه میافتم
به آسیاب تو بیوقفه آب میریزم...
ِرها شدهای پیش پای پاییزم
اگرچه عشق مرا دست عقل داده، ولی
همیشه با دل دیوانهام گلآویزم
به میخ مهر و وفا یا به بند دلتنگی
لباس دلهرهام را کجا بیاویزم؟
نه میشود که به پای خیال بنشینم
نه میتوانم از این جای امن برخیزم
چه قصهایست؟ چرا پیشمن که میآیی
حریص گفتنم و از سکوت لبریزم!؟
هزار بار به خود گفتهام نمیمانم
هزار راه خطا رفتهام که بگریزم
نمیگذاردم این چشمهای لامذهب
که از نگاه به زیباییات بپرهیزم
تو خنده میکنی و من به گریه میافتم
به آسیاب تو بیوقفه آب میریزم...
۱.۰k
۱۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.