بی خوابم
بی خوابم
دلم قصه گویی شهرزاد وار میخواهد
که زمزمه کند برایم از سرزمین های دور
از بلندای کوه خدایان
تا علفزارهای چوپانان از جایی که مردمانش مستانه با تو میخندند
آنجا که باد نوازش گر توست
باران تازه ات میکند
و روح باتو به رقص در می آید
آنجا که همه بلورینند و در زیرآفتاب جاودانه میدرخشند
هیچ صبحی طلوع نمیکند
هیچ شبی رو به پایانی نمیرود
با پاهایی برهنه ماسه های دریارا را در میان انگشتانت به بازی در میاوری
بزرگی دنیایت به اندازه بزرگی دنیای کودکی هاست
و هیولاهایش به همان اندازه خیالی
آری شهرزاد قصه گویی کم دارم
که زمزمه کند
که تنهایی درون داستانهایش گم شود
.
✍ 🏻 ارغوان
دلم قصه گویی شهرزاد وار میخواهد
که زمزمه کند برایم از سرزمین های دور
از بلندای کوه خدایان
تا علفزارهای چوپانان از جایی که مردمانش مستانه با تو میخندند
آنجا که باد نوازش گر توست
باران تازه ات میکند
و روح باتو به رقص در می آید
آنجا که همه بلورینند و در زیرآفتاب جاودانه میدرخشند
هیچ صبحی طلوع نمیکند
هیچ شبی رو به پایانی نمیرود
با پاهایی برهنه ماسه های دریارا را در میان انگشتانت به بازی در میاوری
بزرگی دنیایت به اندازه بزرگی دنیای کودکی هاست
و هیولاهایش به همان اندازه خیالی
آری شهرزاد قصه گویی کم دارم
که زمزمه کند
که تنهایی درون داستانهایش گم شود
.
✍ 🏻 ارغوان
۸۵۶
۱۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.