نام رمان :رمان خانم مدیر عامل
نام رمان :رمان خانم مدیر عامل
به قلم : س.سپهر
رفتیم جلوتر که نسیم و بچه ها بودن. با همه سلام و علیکی کردیم و طبق معمول همگی از دیر اومدن من و مزدک شاکی بودن.نواب : این دو نفر کار همیشه شونه!آقای اقبالی : راست میگه خانم نواب … شماها دیگه شورشو درآوردین!خانم حق جو : آره دیگه … کلی منتظر شدیم.خلاصه هرکی یه چی میگفت. منتظر بودم ببینم نسیم چی میگه.با همون چشمهای وحشی و قیافه ی از خود راضیش ، ابروهاشو بالا داد و گفت :-اونوقت میگین اسم خانما بد در رفته!بعد بی توجه به ما ، دسته ی
پیشنهاد ما
رمان من برای تو وتو برای من|miss zahra khکاربرانجمن نودهشتیا
رمان شبهای بعد از تو | mahsa_k کاربر انجمن نودهشتیا
چمدونش رو گرفت و به طرف درب خروج رفت.مزدک که از روی حرص لباشو بالا پایین میداد ، گفت :-دختره ی چشم سفید! … بذار پام برسه شرکت!بی توجه به کار نسیم ، دسته ی چمدون رو بالا آوردم و با دست چپم گرفتمش. چمدون رو به حرکت درآوردم و دست راستمو داخل جیب شلوارم بردم و همینطور که خونسرد تو سالن راه میرفتم و سوت میزدم ، به عقب برگشتم و گفتم :-بیخیال حاجی … به قول خودت عددی نیست!جمعیت زیاد بود. طبق معمول … فرودگاهه و ازدیاد جمعیت …خیلی خونسرد جلوی نسیم راه میرفتم و سعی کردم به روی خودم نیارم که اونم هست. راحت از جلوی مرد و زن و بچه رد میشدم که یه دفعه چمدونم گیر کرد به جایی … دستم از دسته ی چمدون جدا شد و برگشتم عقب … دیدم یه خانمی داره سعی میکنه چمدونش رو از چمدونم جدا کنه. خواستم برم کمکشکه یه دفعه جیغ زد :-برو عقب آقا … معلوم نیست حواست کجاست؟ … واسه من سوت میزنی تو فرودگاه؟ … این حراست کجاست بیاد جواب شما جوونای خیره سرو بده؟ … خوبه والا … دوره زمونه ای شده.بعد برگشت بهم نگاه کرد. چادرشو جمع کرد … به طوریکه فقط تونستم دماغشو ببینم!بعد با صدای کلفتی که شبیه میرغضبا بود ، گفت :-واسه چی منو نیگا میکنی؟مزدک اومد جلو و گفت :-ننه کاری نکرد که این طفلک
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%85-%d9%85%d8%af%db%8c%d8%b1-%d8%b9%d8%a7%d9%85%d9%84-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
به قلم : س.سپهر
رفتیم جلوتر که نسیم و بچه ها بودن. با همه سلام و علیکی کردیم و طبق معمول همگی از دیر اومدن من و مزدک شاکی بودن.نواب : این دو نفر کار همیشه شونه!آقای اقبالی : راست میگه خانم نواب … شماها دیگه شورشو درآوردین!خانم حق جو : آره دیگه … کلی منتظر شدیم.خلاصه هرکی یه چی میگفت. منتظر بودم ببینم نسیم چی میگه.با همون چشمهای وحشی و قیافه ی از خود راضیش ، ابروهاشو بالا داد و گفت :-اونوقت میگین اسم خانما بد در رفته!بعد بی توجه به ما ، دسته ی
پیشنهاد ما
رمان من برای تو وتو برای من|miss zahra khکاربرانجمن نودهشتیا
رمان شبهای بعد از تو | mahsa_k کاربر انجمن نودهشتیا
چمدونش رو گرفت و به طرف درب خروج رفت.مزدک که از روی حرص لباشو بالا پایین میداد ، گفت :-دختره ی چشم سفید! … بذار پام برسه شرکت!بی توجه به کار نسیم ، دسته ی چمدون رو بالا آوردم و با دست چپم گرفتمش. چمدون رو به حرکت درآوردم و دست راستمو داخل جیب شلوارم بردم و همینطور که خونسرد تو سالن راه میرفتم و سوت میزدم ، به عقب برگشتم و گفتم :-بیخیال حاجی … به قول خودت عددی نیست!جمعیت زیاد بود. طبق معمول … فرودگاهه و ازدیاد جمعیت …خیلی خونسرد جلوی نسیم راه میرفتم و سعی کردم به روی خودم نیارم که اونم هست. راحت از جلوی مرد و زن و بچه رد میشدم که یه دفعه چمدونم گیر کرد به جایی … دستم از دسته ی چمدون جدا شد و برگشتم عقب … دیدم یه خانمی داره سعی میکنه چمدونش رو از چمدونم جدا کنه. خواستم برم کمکشکه یه دفعه جیغ زد :-برو عقب آقا … معلوم نیست حواست کجاست؟ … واسه من سوت میزنی تو فرودگاه؟ … این حراست کجاست بیاد جواب شما جوونای خیره سرو بده؟ … خوبه والا … دوره زمونه ای شده.بعد برگشت بهم نگاه کرد. چادرشو جمع کرد … به طوریکه فقط تونستم دماغشو ببینم!بعد با صدای کلفتی که شبیه میرغضبا بود ، گفت :-واسه چی منو نیگا میکنی؟مزدک اومد جلو و گفت :-ننه کاری نکرد که این طفلک
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%ae%d8%a7%d9%86%d9%85-%d9%85%d8%af%db%8c%d8%b1-%d8%b9%d8%a7%d9%85%d9%84-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
۱۲.۸k
۱۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.