اشک حسرت پارت ۱۹۳
#اشک حسرت #پارت ۱۹۳
سعید:
- فقط می ترسم حلقه ها رو نپسنده
حمید : خیلی قشنگن بخدا می پسنده داداشم به این خوش سلیقگی
لبخند زدم وگفتم : آماده نشد آقا
گل فروش خندید وگفت : آقا چرا انقدر عجولید
حمید با خنده گفت : اولین باره میره خواستگاری
خندیدم وزدم به شونه ای حمید
- مگه چند بار میرن خواستگاری یه بار میرن دیگه
حمید : والا من پنج بار رفتم
- دل نبود که فرودگاه بود
حمید : دیگه حداقل چیزی تو دلم نیست
- خجالت بکش
- بفرمایید آقا گل تون آماده است
حمید : ای جان خوش سلیقه
دست گل رو دادم دست حمید وحساب کردم واز گل فروشی اومدیم بیرون حمید پشت فرمون نشست ومنم بغل دستش از گل عکس مس گرفتم با خنده گفت : ندید پدید
- فرودگاه بین المللی
حمید : هیچم فرودگاه نیست اتفاقا انقدر چشم دل سیرم
- می دونم داداش شک ندارم عزیزم
حمید با حرص نگاهم کرد برگشتیم ویلا گل وشیرینی رو گذاشتم تو ماشین ورفتم اتاقم لباس مناسبی پوشیدم دستی به موهام کشیدم ولی موهامم امشب باهام لج کرده بود ودرست نمی شد سهیل رو صدا زدم سه تا پسر باهم اومدن
- چه خبرتونه
سهیل : نمی دونم اینا هم اومدن
- بیا موهام درست کن درست نمیشه
حمید : خیلی بلند شده مدل نمی گیره
ولی سهیل خیلی قشنگ با استفاده از ژل درستشون کرد
حمید : مقدمات خواستگاری فراهم فقط عروس خانم خبر نداره الکی بهش گفتیم تولد پانیذه
- مرسی داداش
امید : آماده ای دیگه
- اره
سه تاش حسابی بهم خندیدن وحمید دستمال برداشت عرق پیشونیمو پاک کرد
- گرمم شده بخدا نمیشه کتم در بیارم
سهیل : نمیشه داداشی
امید : یکم ریلکس کن بعد بیا
باز بهم خندیدن حالا نمی دونم قیافه ام چجوری شده بود که بهم می خندیدن برگشتم از آینه خودمو نگاه کردم
- گمشید بیرون از استرس خفه شدم
هرسه تاش رو بیرون کردم واز ویلا رفتم بیرون یکم تو هوای آزاد وایسادم تا حالم بهتر شد گل وشیرینی رو از ماشین آوردم واومدم همه تو سالن نشسته بودن ولبخند به لب داشتن فقط آسمان یکم با تعجب نگاهم می کرد مامانم بلند شد واومدبغلم کرد بوسیدم رفتم طرف آسمان داشت با تعجب نگاهم می کرد
امید : آسمان اینا برای تو واین مهمونی
آسمان نگاهم کرد وبلند شد شیرینی رو گذاشتم رو میز ودسته گل رو گرفتم طرفش با چشای پر اشک نگاهم می کرد
هدیه : آسمان خوبی
بهش لبخند زدم وگفتم : اگه گل رو بگیری می تونم یه نفس راحت بکشم آسمان
خندید وگل رو گرفت نفسمو فوت کردم عمرا فکر نمی کردم خواستگاری کردن انقد ر استرس داشته باشه
نشستم کنار مامان حمید با لبخند گفت : همه می خواستن سوپرایزت کنن آسمان خانم
پانیذ زن حمید خندید وگفت : از این به بعد باید بگی زن داداش
بعدهمه ساکت شدن آسمان داشت با گل های تو دستش بازی می کرد
مامان آروم گفت : من حرف می زنم تو حالت خوش نی
سعید:
- فقط می ترسم حلقه ها رو نپسنده
حمید : خیلی قشنگن بخدا می پسنده داداشم به این خوش سلیقگی
لبخند زدم وگفتم : آماده نشد آقا
گل فروش خندید وگفت : آقا چرا انقدر عجولید
حمید با خنده گفت : اولین باره میره خواستگاری
خندیدم وزدم به شونه ای حمید
- مگه چند بار میرن خواستگاری یه بار میرن دیگه
حمید : والا من پنج بار رفتم
- دل نبود که فرودگاه بود
حمید : دیگه حداقل چیزی تو دلم نیست
- خجالت بکش
- بفرمایید آقا گل تون آماده است
حمید : ای جان خوش سلیقه
دست گل رو دادم دست حمید وحساب کردم واز گل فروشی اومدیم بیرون حمید پشت فرمون نشست ومنم بغل دستش از گل عکس مس گرفتم با خنده گفت : ندید پدید
- فرودگاه بین المللی
حمید : هیچم فرودگاه نیست اتفاقا انقدر چشم دل سیرم
- می دونم داداش شک ندارم عزیزم
حمید با حرص نگاهم کرد برگشتیم ویلا گل وشیرینی رو گذاشتم تو ماشین ورفتم اتاقم لباس مناسبی پوشیدم دستی به موهام کشیدم ولی موهامم امشب باهام لج کرده بود ودرست نمی شد سهیل رو صدا زدم سه تا پسر باهم اومدن
- چه خبرتونه
سهیل : نمی دونم اینا هم اومدن
- بیا موهام درست کن درست نمیشه
حمید : خیلی بلند شده مدل نمی گیره
ولی سهیل خیلی قشنگ با استفاده از ژل درستشون کرد
حمید : مقدمات خواستگاری فراهم فقط عروس خانم خبر نداره الکی بهش گفتیم تولد پانیذه
- مرسی داداش
امید : آماده ای دیگه
- اره
سه تاش حسابی بهم خندیدن وحمید دستمال برداشت عرق پیشونیمو پاک کرد
- گرمم شده بخدا نمیشه کتم در بیارم
سهیل : نمیشه داداشی
امید : یکم ریلکس کن بعد بیا
باز بهم خندیدن حالا نمی دونم قیافه ام چجوری شده بود که بهم می خندیدن برگشتم از آینه خودمو نگاه کردم
- گمشید بیرون از استرس خفه شدم
هرسه تاش رو بیرون کردم واز ویلا رفتم بیرون یکم تو هوای آزاد وایسادم تا حالم بهتر شد گل وشیرینی رو از ماشین آوردم واومدم همه تو سالن نشسته بودن ولبخند به لب داشتن فقط آسمان یکم با تعجب نگاهم می کرد مامانم بلند شد واومدبغلم کرد بوسیدم رفتم طرف آسمان داشت با تعجب نگاهم می کرد
امید : آسمان اینا برای تو واین مهمونی
آسمان نگاهم کرد وبلند شد شیرینی رو گذاشتم رو میز ودسته گل رو گرفتم طرفش با چشای پر اشک نگاهم می کرد
هدیه : آسمان خوبی
بهش لبخند زدم وگفتم : اگه گل رو بگیری می تونم یه نفس راحت بکشم آسمان
خندید وگل رو گرفت نفسمو فوت کردم عمرا فکر نمی کردم خواستگاری کردن انقد ر استرس داشته باشه
نشستم کنار مامان حمید با لبخند گفت : همه می خواستن سوپرایزت کنن آسمان خانم
پانیذ زن حمید خندید وگفت : از این به بعد باید بگی زن داداش
بعدهمه ساکت شدن آسمان داشت با گل های تو دستش بازی می کرد
مامان آروم گفت : من حرف می زنم تو حالت خوش نی
۹۸.۴k
۲۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.