تو مرا آب می کنی!
تو مرا آب می کنی!
جاری می شوم می بارم...
همچون اشک چکیده
از شاخه ی درختی در زمستان...
تو بهاری تو خورشیدی
تو داغی...
یک بوسه ی نشسته
بر لب آفتابگردان
و من داغ تر از هر روز
لبان سرخم را هدیه ی
نگاه سرکشت می کنم
می خواهم گم شوم
در جاده های ناشناخته آغوشت
مرا چه باک!
از اینهمه پستی و بلندی...
قله ی عشق تو،
قله به بلندای اندامت...
تو نه سروی! نه صنوبر!
تو اوج خواستنی،
جوشیده از یک راز...
از شور یک دیوانگی!
از این دیوانه که منم!
در این دنیای جادویی،
پنهان شده در ذهن من و تو...
مانند دو معجزه،
اما نه تکراری...
جاری می شوم می بارم...
همچون اشک چکیده
از شاخه ی درختی در زمستان...
تو بهاری تو خورشیدی
تو داغی...
یک بوسه ی نشسته
بر لب آفتابگردان
و من داغ تر از هر روز
لبان سرخم را هدیه ی
نگاه سرکشت می کنم
می خواهم گم شوم
در جاده های ناشناخته آغوشت
مرا چه باک!
از اینهمه پستی و بلندی...
قله ی عشق تو،
قله به بلندای اندامت...
تو نه سروی! نه صنوبر!
تو اوج خواستنی،
جوشیده از یک راز...
از شور یک دیوانگی!
از این دیوانه که منم!
در این دنیای جادویی،
پنهان شده در ذهن من و تو...
مانند دو معجزه،
اما نه تکراری...
۱۸.۷k
۰۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.