گفت: " من با زن جماعت دهن به دهن نمیشم،
گفت: " من با زن جماعت دهن به دهن نمیشم،
برو به شوهرت، پسرت یا یه مرد بگو بیاد! "
سینه ام را دادم جلو و گفتم: " نه شوهر دارم نه پسر ،
به خودم بگو ببینم چی می خوای بگی! "
دو قدم رفت عقب، پوزخند زد و گفت: " برو بابا، اصلا این خبرا نیست که زنا بتونن واسه مردا شاخ شونه بکشن" و باز چند قدم رفت عقب.
رفتم توی شکمش! " نه آقا جون اتفاقن برعکسش، دوره ای که مردا واسه زنا شاخ شونه می کشیدن گذشته "
گفت: " تو خیلی بی حیایی! "
گفتم: " خیلی، اما تو رو می شونم سر جات! "
مرد همسایه دُمش را گذاشت روی کولش و ماشینش را از در پارکینگ برداشت و رفت.
رفت ولی هنوز توی سرم این حرف ها چرخ می خورد.
چقدر شبیه آن راننده تاکسی بود که گفت: " زنی، نمیشه چیزی بهت گفت "
و من گفته بودم: " بگو ببینم چی می خوای بگی! "
و منتظر و آماده بودم که بگوید و نگفته بود... اصولا من سراغ دعوا نمیروم اما از این که در حین زدن حرفم و گرفتن حقم مجادله لفظی برسد به دعوا ترسی ندارم اما تفکری وسط دعوا می خواهد به من بقبولاند که من زنم و قد این حرف ها نیستم!
دارم فکر می کنم به معنی " جرات " که تفکر زن ستیز دارایی مسلمش می داند اما در مواجهه با جنس دوم! برای ابرازش نه لزومی می بیند نه میل و رغبتی.
اما واقعیت این است که تفکر زن ستیز، زنی که توی شکمش میرود را تاب نمی آورد.
حدی ست از خط خارج شده که فقط با انگِ بیحیایی می شود دوباره سر به راهش کرد و این فکر پوسیده را بقا بخشید که زن باید نجیب باشد، داد و قال راه نیندازد و در مقابل هر حرف زوری پا پس بکشد!
و این اصطلاحِ با زن جماعت طرف نشدن هم چماق مِنَتی است بر سر زن برای حفظ حرمتش اما در واقع تحقیر آشکار یک جنسیت است.
تفکر زن ستیز در جامعه ای با ادعای تساوی حقوق زن و مرد، با وجود قرار گرفتن زنان در پُست های مهم شغلی و اجتماعی؛ همچنان در لایه های زیرین جامعه توی ذوق میزند.
و من فکر می کنم برای تغییر ریشه ای این تفکر در آیندهی جامعه، باید از حالا به فکر کودکانی باشیم که ورای جنسیت بزرگ شوند به دست والدینی که خود تفکر جنسیتی ندارند.
.
برو به شوهرت، پسرت یا یه مرد بگو بیاد! "
سینه ام را دادم جلو و گفتم: " نه شوهر دارم نه پسر ،
به خودم بگو ببینم چی می خوای بگی! "
دو قدم رفت عقب، پوزخند زد و گفت: " برو بابا، اصلا این خبرا نیست که زنا بتونن واسه مردا شاخ شونه بکشن" و باز چند قدم رفت عقب.
رفتم توی شکمش! " نه آقا جون اتفاقن برعکسش، دوره ای که مردا واسه زنا شاخ شونه می کشیدن گذشته "
گفت: " تو خیلی بی حیایی! "
گفتم: " خیلی، اما تو رو می شونم سر جات! "
مرد همسایه دُمش را گذاشت روی کولش و ماشینش را از در پارکینگ برداشت و رفت.
رفت ولی هنوز توی سرم این حرف ها چرخ می خورد.
چقدر شبیه آن راننده تاکسی بود که گفت: " زنی، نمیشه چیزی بهت گفت "
و من گفته بودم: " بگو ببینم چی می خوای بگی! "
و منتظر و آماده بودم که بگوید و نگفته بود... اصولا من سراغ دعوا نمیروم اما از این که در حین زدن حرفم و گرفتن حقم مجادله لفظی برسد به دعوا ترسی ندارم اما تفکری وسط دعوا می خواهد به من بقبولاند که من زنم و قد این حرف ها نیستم!
دارم فکر می کنم به معنی " جرات " که تفکر زن ستیز دارایی مسلمش می داند اما در مواجهه با جنس دوم! برای ابرازش نه لزومی می بیند نه میل و رغبتی.
اما واقعیت این است که تفکر زن ستیز، زنی که توی شکمش میرود را تاب نمی آورد.
حدی ست از خط خارج شده که فقط با انگِ بیحیایی می شود دوباره سر به راهش کرد و این فکر پوسیده را بقا بخشید که زن باید نجیب باشد، داد و قال راه نیندازد و در مقابل هر حرف زوری پا پس بکشد!
و این اصطلاحِ با زن جماعت طرف نشدن هم چماق مِنَتی است بر سر زن برای حفظ حرمتش اما در واقع تحقیر آشکار یک جنسیت است.
تفکر زن ستیز در جامعه ای با ادعای تساوی حقوق زن و مرد، با وجود قرار گرفتن زنان در پُست های مهم شغلی و اجتماعی؛ همچنان در لایه های زیرین جامعه توی ذوق میزند.
و من فکر می کنم برای تغییر ریشه ای این تفکر در آیندهی جامعه، باید از حالا به فکر کودکانی باشیم که ورای جنسیت بزرگ شوند به دست والدینی که خود تفکر جنسیتی ندارند.
.
۶۲.۳k
۰۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.