💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــــق...
پارت127
نیلوفر:
با رفتن مهرداد منم بلند شدم پشت سرش رفتم محیا نشسته بود رو کاناپه ومجله ای دستش بود مهردادم تو آشپزخونه بود نمی خواستم اون دوتا باهم قهر باشن هر چی بود محیا بخاطر من با مهرداد قهر کرده بود
- رفتم تو آشپزخونه وگفتم : چیزی می خوای مهرداد
نیم نگاهی بهم انداخت وگفت : نه دارم چای درست می کنم
- چای هست برات بریزم
متعجب نگاهم کرد مثله احمق ها بهش لبخند زدم خندش گرفت وگفت : داری فیلم بازی می کنی
- چه فیلمی ؟
مهرداد نشست پشت میز وگفت : مگه من بچه ام اینجوری باهام رفتار می کنی اگه بخاطر منو محیاست بی خیال
- نه خوب می خوام بهت چای بدم مگه می خوام چیکار کنم
مهرداد شونه بالا انداخت وگفت : خیلی خوب باشه
چای ریختم براش وگذاشتم مقابلش نگاهم کردوگفت : مامان اینا با محسن میان ؟
- آره
متعجب گفت : چرا لیلی نیومد ؟
- زن توه از من می پرسی
قند پرید تو گلوش به سرفه افتاد براش آب آوردم دادم بهش یه قلوپ خورد وبا چشای اشکی نگام کرد خیلی مظلوم شده بود
- من حرف بدی زدم
مهردادبلند شد وگفت : نه مرسی واسه چای ات
همینکه خواست بره بیرون محیا اومد تو آشپزخونه مهرداد نگاش کرد وسرشو پایین انداخت
محیا با بغض نگاش کرد وگفت : چرا انقدر بی معرفتی ..یه سلام هم نمی کنی
مهرداد سکوت کرده بود
محیا : مهرداد
مهرداد سرشو آورد بالا وگفت : به اندازه کافی شرمنده هستم ...تو دیگه ..
محیا رفت تو بغلش وگریه می کرد مهردادم دستاشو دورشونه اش حلقه کرد وگفت : عشق داداشی تو که از همه بدتر تنبی ام کردی
بغضم گرفت سرمو انداختم پایین
محیا : ببین مهرداد چطور دلت اومد
مهرداد نگاش کرد واخم کردوگفت : محیا ...
محیا با گریه گفت : خیلی بیشعوری نمی فهمی هنوز دوست داره
سرمو انداختم پایین واز آشپزخونه رفتم بیرون واز ویلا خارج شدم رفتم طرف دریا بچه ها داشتن تو آب توپ بازی می کردن صدای خنده اشون باعث شد لبخند بزنم نباید حالا که محسن نیست حتا یک درصد به کسی فکر کنم که با وجود لیلی یه زن دیگه هم تو زندگیشه
نشستم رو شن های ساحل وبچه ها رو نگاه می کردم ولی تو سرم هزاران فکر تصمیم رژه می رفت
- سلام سلام ...
متعجب برگشتم لیلی رو نگاه کردم با ذوق رفت پیش بچه ها
محمد متعجب گفت : لیلی با کی اومدی ؟
لیلی : با عمو اینا دیگه محسنم اومده
برگشتم ویلا رو نگاه کردم محسن کنار مهرداد وایساده بود وحرف می زدن وبعدم اومدن طرف ساحل با نزدیک شدنشون محسن بهم لبخند زدوگفت : سلام خانمم چرا تناا نشستی ؟
بلند شدم ورفتم کنارش جلو همه بغلم کرد گونه ام رو بوسید انگار مهرداد می دونست که سرشو پایین انداخت ورفت سراغ پسر ودختر محمد ومونا وباااشون بازی می کرد لیلی کلی ذوق می کرد وبا بچه ها مشغول بازی شد
عشــــــــق...
پارت127
نیلوفر:
با رفتن مهرداد منم بلند شدم پشت سرش رفتم محیا نشسته بود رو کاناپه ومجله ای دستش بود مهردادم تو آشپزخونه بود نمی خواستم اون دوتا باهم قهر باشن هر چی بود محیا بخاطر من با مهرداد قهر کرده بود
- رفتم تو آشپزخونه وگفتم : چیزی می خوای مهرداد
نیم نگاهی بهم انداخت وگفت : نه دارم چای درست می کنم
- چای هست برات بریزم
متعجب نگاهم کرد مثله احمق ها بهش لبخند زدم خندش گرفت وگفت : داری فیلم بازی می کنی
- چه فیلمی ؟
مهرداد نشست پشت میز وگفت : مگه من بچه ام اینجوری باهام رفتار می کنی اگه بخاطر منو محیاست بی خیال
- نه خوب می خوام بهت چای بدم مگه می خوام چیکار کنم
مهرداد شونه بالا انداخت وگفت : خیلی خوب باشه
چای ریختم براش وگذاشتم مقابلش نگاهم کردوگفت : مامان اینا با محسن میان ؟
- آره
متعجب گفت : چرا لیلی نیومد ؟
- زن توه از من می پرسی
قند پرید تو گلوش به سرفه افتاد براش آب آوردم دادم بهش یه قلوپ خورد وبا چشای اشکی نگام کرد خیلی مظلوم شده بود
- من حرف بدی زدم
مهردادبلند شد وگفت : نه مرسی واسه چای ات
همینکه خواست بره بیرون محیا اومد تو آشپزخونه مهرداد نگاش کرد وسرشو پایین انداخت
محیا با بغض نگاش کرد وگفت : چرا انقدر بی معرفتی ..یه سلام هم نمی کنی
مهرداد سکوت کرده بود
محیا : مهرداد
مهرداد سرشو آورد بالا وگفت : به اندازه کافی شرمنده هستم ...تو دیگه ..
محیا رفت تو بغلش وگریه می کرد مهردادم دستاشو دورشونه اش حلقه کرد وگفت : عشق داداشی تو که از همه بدتر تنبی ام کردی
بغضم گرفت سرمو انداختم پایین
محیا : ببین مهرداد چطور دلت اومد
مهرداد نگاش کرد واخم کردوگفت : محیا ...
محیا با گریه گفت : خیلی بیشعوری نمی فهمی هنوز دوست داره
سرمو انداختم پایین واز آشپزخونه رفتم بیرون واز ویلا خارج شدم رفتم طرف دریا بچه ها داشتن تو آب توپ بازی می کردن صدای خنده اشون باعث شد لبخند بزنم نباید حالا که محسن نیست حتا یک درصد به کسی فکر کنم که با وجود لیلی یه زن دیگه هم تو زندگیشه
نشستم رو شن های ساحل وبچه ها رو نگاه می کردم ولی تو سرم هزاران فکر تصمیم رژه می رفت
- سلام سلام ...
متعجب برگشتم لیلی رو نگاه کردم با ذوق رفت پیش بچه ها
محمد متعجب گفت : لیلی با کی اومدی ؟
لیلی : با عمو اینا دیگه محسنم اومده
برگشتم ویلا رو نگاه کردم محسن کنار مهرداد وایساده بود وحرف می زدن وبعدم اومدن طرف ساحل با نزدیک شدنشون محسن بهم لبخند زدوگفت : سلام خانمم چرا تناا نشستی ؟
بلند شدم ورفتم کنارش جلو همه بغلم کرد گونه ام رو بوسید انگار مهرداد می دونست که سرشو پایین انداخت ورفت سراغ پسر ودختر محمد ومونا وباااشون بازی می کرد لیلی کلی ذوق می کرد وبا بچه ها مشغول بازی شد
۱۱۵.۱k
۲۶ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.