💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــق...
پارت 166
نیلوفر:
دوس نداشتم برگردم ولی حرفای دکتر کسری خیلی روم تاثیر گذاشته بود آخر هفته بود ومحیا نگران مهرداد بود که فردا باید می رفت بستری می شد وعمل می کرد وسایلمو برداشتم وهمراه محیا وفربد برگشتم خونه ای عمه که عمه با دیدنم خیلی خوشحال شد وقربون صدقه ام می رفت آقا حسام بغلم کرده بود وازم دلجویی می کرد مامان با لبخند نگام مب کرد ولیلی با لبخند کمرنگی نگام کرد وگفت : ببخشی نیلو جون نتونستم بیام دیدنت
- مهم نیست
نگاهم به مهرداد افتاد که آروم سلام کرد لیلی بهش چسبیده بود ودستشون تو دست هم بود این همه وفاداری مهرداد منو متاثر کرده بود رفتم طبقه ای بالا ووسایلمو گذاشتم لباس عوض کردم ورفتم پایین محمد وعلی هم اومده بودن انگار همع نگران عمل مهرداد بودن وعمه اصلا خودار نبود وهمش زیر لب ذکر وصلوات می گفت مامانم دلداریش می داد وقت شام شد وکسی میلی به خوردن غذا نشون نمی داد که مهرداد گفت : یه جوری رفتارمی کنید انگار من مردم عذا می کنید شامتون رو بخورید دکترم گفته عمل ام اصلا مشکلی نداره خواهش می کنم جو رو عوض کنید
لیلی لبخندی زدوگفت : من می تونم عوض اش کنم
همه نگاش کردن دستشو رو دست مهرداد گذاشت وگفت : عزیزم داری بابا میشی
ومن باز قلبم یخ زد مهرداد شوکه شده بود گفت : ولی چرا ...
عمه : خدا رو شکر قشنگترین خبری که این یک ماه شنیدم
لیلی : منم امروز فهمیدم
مهرداد بلند شدوگفت : ببخشید
رفت طبقه ای بالا لیلی با بغض گفت : نکنه باز بچه اش رو نمی خواد مانی رو همنمی خواست خدا ازم گرفتش
لیلی شروع کرد گریه کردن هیشکی حرفی نمی زد عمه گفت : برو باهاش حرف بزن اینجوری بهتره ما دخالت نکنیم بهتره
لیلی : چرا دخالت نکنید مگه مهرداد بچه ای شما نیست چطور بود واسه محسن انقدجلیز ولیز می کردید رسید به مهرداد دخالت نمی کنید عمو من بچه ام رو می خوام
عمه: مگه مهرداد نمی خواد ؟! اگه نمی خواست بچه دار نمی شدی حالا هم پاشو برو پیش شوهرت
لیلی بلند شد رفت سکوت بدی بود که فربد با شیطنت گفت : خوب پس آقا کوچلوتون خیلی دوس داره زود به زود بابا شه
محیا : فربد
آقا حسام سری تکون داد وگفت : اتفاقا خوب شد من که خوشحال شدم
بعد از شام تو سالن نشسته بودیم مهرداد ولیلی اومدن پایین همع بهشون تبریک گفتن ومهرداد با لبخند تشکر کرد ولی من چیزی بهش نگفتم از اون روز که تونه اش بودم تا الان باهاش حرفی نزده بودم
عشــــــق...
پارت 166
نیلوفر:
دوس نداشتم برگردم ولی حرفای دکتر کسری خیلی روم تاثیر گذاشته بود آخر هفته بود ومحیا نگران مهرداد بود که فردا باید می رفت بستری می شد وعمل می کرد وسایلمو برداشتم وهمراه محیا وفربد برگشتم خونه ای عمه که عمه با دیدنم خیلی خوشحال شد وقربون صدقه ام می رفت آقا حسام بغلم کرده بود وازم دلجویی می کرد مامان با لبخند نگام مب کرد ولیلی با لبخند کمرنگی نگام کرد وگفت : ببخشی نیلو جون نتونستم بیام دیدنت
- مهم نیست
نگاهم به مهرداد افتاد که آروم سلام کرد لیلی بهش چسبیده بود ودستشون تو دست هم بود این همه وفاداری مهرداد منو متاثر کرده بود رفتم طبقه ای بالا ووسایلمو گذاشتم لباس عوض کردم ورفتم پایین محمد وعلی هم اومده بودن انگار همع نگران عمل مهرداد بودن وعمه اصلا خودار نبود وهمش زیر لب ذکر وصلوات می گفت مامانم دلداریش می داد وقت شام شد وکسی میلی به خوردن غذا نشون نمی داد که مهرداد گفت : یه جوری رفتارمی کنید انگار من مردم عذا می کنید شامتون رو بخورید دکترم گفته عمل ام اصلا مشکلی نداره خواهش می کنم جو رو عوض کنید
لیلی لبخندی زدوگفت : من می تونم عوض اش کنم
همه نگاش کردن دستشو رو دست مهرداد گذاشت وگفت : عزیزم داری بابا میشی
ومن باز قلبم یخ زد مهرداد شوکه شده بود گفت : ولی چرا ...
عمه : خدا رو شکر قشنگترین خبری که این یک ماه شنیدم
لیلی : منم امروز فهمیدم
مهرداد بلند شدوگفت : ببخشید
رفت طبقه ای بالا لیلی با بغض گفت : نکنه باز بچه اش رو نمی خواد مانی رو همنمی خواست خدا ازم گرفتش
لیلی شروع کرد گریه کردن هیشکی حرفی نمی زد عمه گفت : برو باهاش حرف بزن اینجوری بهتره ما دخالت نکنیم بهتره
لیلی : چرا دخالت نکنید مگه مهرداد بچه ای شما نیست چطور بود واسه محسن انقدجلیز ولیز می کردید رسید به مهرداد دخالت نمی کنید عمو من بچه ام رو می خوام
عمه: مگه مهرداد نمی خواد ؟! اگه نمی خواست بچه دار نمی شدی حالا هم پاشو برو پیش شوهرت
لیلی بلند شد رفت سکوت بدی بود که فربد با شیطنت گفت : خوب پس آقا کوچلوتون خیلی دوس داره زود به زود بابا شه
محیا : فربد
آقا حسام سری تکون داد وگفت : اتفاقا خوب شد من که خوشحال شدم
بعد از شام تو سالن نشسته بودیم مهرداد ولیلی اومدن پایین همع بهشون تبریک گفتن ومهرداد با لبخند تشکر کرد ولی من چیزی بهش نگفتم از اون روز که تونه اش بودم تا الان باهاش حرفی نزده بودم
۲۳.۲k
۰۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.