فیکشن سهون پارت ۳۱
🚫رقص روی خون🚫
پارت سی و یکم
نویسنده:ارتمیس
_فکر کردی چون از بک ناراحتم میگم!!من از خودم به حدی خسته شدم که حتی اگه بسوزم هم برام ارزشی نداره
سهون داشت خونش به جوش میومد:اما تو...
ایو کرمو پرت کرد و با داد گفت:منو اجبار به کاری که نمیخوام نکن!همون یه بار که کردی بس بود
اگه اون عوضی منو نمیدید تصمیم نمیگرفت منو بکشه تا بهتون برسه و نانا هم بخاطر نجات من نمیمرد
سهونم در جواب با داد و عصبانیت گفت:فکر کردی میتونی با این زخم زندگی کنی؟؟
مردم نگاهشونو میدن به تو و قضاوت اشتباه میکنن و بدون اطلاع از زخمت با تمسخر صحبت میکنن
و حتی اگه تو نبودی هم پدرت سراغ بکهیون میرفت و نانا برای نجاتش باز هم فدا میشد
منطقی فکر کن!!
ایو روی زمین افتاد و با چشمای قرمز از بغضش رو به سهون کرد:چطور بدون نانا زندگی کنم
سهون روی یه زانوش نشست و گفت:اگه دوسش داری به تنها خواستش گوش کن و خوب زندگی کن
کِرمو تو دستش گذاشت و بلندش کرد
ایو به طرف اتاقش رفت و با عذاب وجدان تصمیم گرفت حداقل یه بارم که شده به دره سفید نگاه کنه و ازش عبور کنه
#فردا_مراسم_عزاداری_نانا
ایو لباس مخصوص مشکیشو پوشید و پایین رفت
تمام اعضای تیم های بکهیون و سهون بودن
اما اثری از بکهیون نبود
ایو نفسشو اروم بیرون داد و طرف جسد نانا رفت با غم چشماشو بست و چوب اتیشی رو روی چوب های دور نانا رها کرد
چند قدم عقب رفت و زانو زد:در ارامش زندگیتو در اون دنیا اغاز کن
فضا کاملا در غم فرو رفته بود
کسی کنار ایو زانو زد که ایو سرشو کج کرد
بکهیون بود
بکهیون بدون هیچ نگاهی گفت:تسلیت میگم
ارزوی ارامش روحشو میکنم
ایو با لبخند تلخ و صدای اغشته به غمش زمزمه کرد:مطمئنا تو هم به همون اندازه ناراحتی
'تسلیت میگم'
موقعی که بکهیون میخواست بلند شه ایو دستشو گرفت:به خوبی زندگی کن
زندگی ای که هیچوقت حسرتش به دلت نمونه
بک سرشو پایین انداخت و رفت
ایو یاد حرف جنی افتاده بود!
"به خوبی زندگی کن"
"زندگی ای که حسرتش به دلت نمونه"
♤♤♤
سهون بعد پایان عزاداری به یکی از دوستاش که توی اروپا زندگی میکرد زنگ زد:اووو اوه سهون ازین طرفا
سهون با بی حوصلگی جواب داد:هر چی جرم به نام منه پاک کن حتی تیمو کلا اسمشو از بین ببر
_واتتتتت جدا میخوای بکشی بیرون؟!
سهون:عجله دارم خواهشا تا یه هفته دیگه اوکی کن
_عا باشه
سهون گوشیو کنار انداخت و دره اتاق ایو رو زد
ایو اروم گفت:بیا تو
سهون طرف ایو رفت روی صندلی نشست
با لبخند بهش نگا میکرد
ایو با بی حوصلگی سرشو بالا اورد:چته؟!
سهون:دیگه نمیخوام خلافکار باشم
ایو با تعجب گفت:ها؟؟
سهون:به دوستم که تو اروپا زندگی میکنه گفتم پروندمو پاک سازی کنه کاری حرفه ایه
در هر صورت از اولم خیلی مواظب بودم
ایو از خوشحالی لبخندی زد...
ادامه دارد...♡
پارت سی و یکم
نویسنده:ارتمیس
_فکر کردی چون از بک ناراحتم میگم!!من از خودم به حدی خسته شدم که حتی اگه بسوزم هم برام ارزشی نداره
سهون داشت خونش به جوش میومد:اما تو...
ایو کرمو پرت کرد و با داد گفت:منو اجبار به کاری که نمیخوام نکن!همون یه بار که کردی بس بود
اگه اون عوضی منو نمیدید تصمیم نمیگرفت منو بکشه تا بهتون برسه و نانا هم بخاطر نجات من نمیمرد
سهونم در جواب با داد و عصبانیت گفت:فکر کردی میتونی با این زخم زندگی کنی؟؟
مردم نگاهشونو میدن به تو و قضاوت اشتباه میکنن و بدون اطلاع از زخمت با تمسخر صحبت میکنن
و حتی اگه تو نبودی هم پدرت سراغ بکهیون میرفت و نانا برای نجاتش باز هم فدا میشد
منطقی فکر کن!!
ایو روی زمین افتاد و با چشمای قرمز از بغضش رو به سهون کرد:چطور بدون نانا زندگی کنم
سهون روی یه زانوش نشست و گفت:اگه دوسش داری به تنها خواستش گوش کن و خوب زندگی کن
کِرمو تو دستش گذاشت و بلندش کرد
ایو به طرف اتاقش رفت و با عذاب وجدان تصمیم گرفت حداقل یه بارم که شده به دره سفید نگاه کنه و ازش عبور کنه
#فردا_مراسم_عزاداری_نانا
ایو لباس مخصوص مشکیشو پوشید و پایین رفت
تمام اعضای تیم های بکهیون و سهون بودن
اما اثری از بکهیون نبود
ایو نفسشو اروم بیرون داد و طرف جسد نانا رفت با غم چشماشو بست و چوب اتیشی رو روی چوب های دور نانا رها کرد
چند قدم عقب رفت و زانو زد:در ارامش زندگیتو در اون دنیا اغاز کن
فضا کاملا در غم فرو رفته بود
کسی کنار ایو زانو زد که ایو سرشو کج کرد
بکهیون بود
بکهیون بدون هیچ نگاهی گفت:تسلیت میگم
ارزوی ارامش روحشو میکنم
ایو با لبخند تلخ و صدای اغشته به غمش زمزمه کرد:مطمئنا تو هم به همون اندازه ناراحتی
'تسلیت میگم'
موقعی که بکهیون میخواست بلند شه ایو دستشو گرفت:به خوبی زندگی کن
زندگی ای که هیچوقت حسرتش به دلت نمونه
بک سرشو پایین انداخت و رفت
ایو یاد حرف جنی افتاده بود!
"به خوبی زندگی کن"
"زندگی ای که حسرتش به دلت نمونه"
♤♤♤
سهون بعد پایان عزاداری به یکی از دوستاش که توی اروپا زندگی میکرد زنگ زد:اووو اوه سهون ازین طرفا
سهون با بی حوصلگی جواب داد:هر چی جرم به نام منه پاک کن حتی تیمو کلا اسمشو از بین ببر
_واتتتتت جدا میخوای بکشی بیرون؟!
سهون:عجله دارم خواهشا تا یه هفته دیگه اوکی کن
_عا باشه
سهون گوشیو کنار انداخت و دره اتاق ایو رو زد
ایو اروم گفت:بیا تو
سهون طرف ایو رفت روی صندلی نشست
با لبخند بهش نگا میکرد
ایو با بی حوصلگی سرشو بالا اورد:چته؟!
سهون:دیگه نمیخوام خلافکار باشم
ایو با تعجب گفت:ها؟؟
سهون:به دوستم که تو اروپا زندگی میکنه گفتم پروندمو پاک سازی کنه کاری حرفه ایه
در هر صورت از اولم خیلی مواظب بودم
ایو از خوشحالی لبخندی زد...
ادامه دارد...♡
۵.۲k
۰۳ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.