پارت14
#پارت14
رمان عشق زوری💔
نیکا: اگه بلایی سر هودش بیاه چییییی
مهراب: نمیاره تو اروم باش به خودتم فسار نیار
نیکا: من میخام برم خونه
ممد: باشه من از دکتر میپرسم بعد میریم
نیکا: باش
ممد رف و ده دیقه بعد اومد
ممد:بریم
نیکا: پسرا رفتن بیرون دخترا هم لباسامو پوشیدن و راه افتادیم سمت خونه
همینجور سر کردیم تا شب و بچه ها رفتن کلی هم نصحیتم کردن
رفتم طبقه بالا در اتاق ارسلانو باز کردم و رفتم داخل خودمو با تا کردن لباساش سرگرم کردم
خب ارسلان امشبو بیرون باشی فردا صبح دلت تنگ میشه و مبای بالا سرم
دیگه نمیزارم اتاقت نامرتب باشع تو خودت که تمیز نمیکنی پس من تمیزش میکنم
بلند شدم و خودمو انداختم روی تخت ارسلان بالشش بوی خودشو میداد گرفتم و خوابیدم
صبح ساعت 11
چشامو باز کردم. و بلند شدم
پس چرا نمید
ن ن میاد نیکا به چیزای بد فک نکن
زفتم پایین و صبحانه خوردم
بلند شدم ظرفای صبحانه رو شستم و رفتم طبقه بالا
اخ یادم رف روی تختو مرتب کنم نیکا تو خودتو جمع کن
تختو مرتب کردم و ذفتم توی کمد ارسلان درشو باز کردم و یه پیراهن بنفش رو در اوردم و بوش کردم
ارسلان وقتی بیای اینو باید بپوشی(بچم رد داده😃)
خب نیکا بریم پایین و خونه رو مرتب کنیم که ارسلان اومد تمیز باشه
رفتم پایین و از اشپز خونه شروع کردم ظرفای لضافه رو جمع کردم یخچال و تمیز کشیدم و اومدم بیرون و جاروبرقی رو برداشتم و خونه رو جارو کردم و روی میز رو کهنه کشیدم و نشستم رپی مبل تا نفسی تازه کنم که در زدن
دیدی گفتم اقا ارسلان نمیتونی بدون من
بلند شدم و سمت در رفتم و درو باز کردم که...
20 تا کامنت😃💔
بچه ها به نظرتان کیست😐😂
#ارسلان#نیکا#دیانا#متین#ممد#پانیذ#عسل#رضا#مهراب#مهدیس#دپ#رمان#اکیپ#عاشقانه#شکست#مرگ
رمان عشق زوری💔
نیکا: اگه بلایی سر هودش بیاه چییییی
مهراب: نمیاره تو اروم باش به خودتم فسار نیار
نیکا: من میخام برم خونه
ممد: باشه من از دکتر میپرسم بعد میریم
نیکا: باش
ممد رف و ده دیقه بعد اومد
ممد:بریم
نیکا: پسرا رفتن بیرون دخترا هم لباسامو پوشیدن و راه افتادیم سمت خونه
همینجور سر کردیم تا شب و بچه ها رفتن کلی هم نصحیتم کردن
رفتم طبقه بالا در اتاق ارسلانو باز کردم و رفتم داخل خودمو با تا کردن لباساش سرگرم کردم
خب ارسلان امشبو بیرون باشی فردا صبح دلت تنگ میشه و مبای بالا سرم
دیگه نمیزارم اتاقت نامرتب باشع تو خودت که تمیز نمیکنی پس من تمیزش میکنم
بلند شدم و خودمو انداختم روی تخت ارسلان بالشش بوی خودشو میداد گرفتم و خوابیدم
صبح ساعت 11
چشامو باز کردم. و بلند شدم
پس چرا نمید
ن ن میاد نیکا به چیزای بد فک نکن
زفتم پایین و صبحانه خوردم
بلند شدم ظرفای صبحانه رو شستم و رفتم طبقه بالا
اخ یادم رف روی تختو مرتب کنم نیکا تو خودتو جمع کن
تختو مرتب کردم و ذفتم توی کمد ارسلان درشو باز کردم و یه پیراهن بنفش رو در اوردم و بوش کردم
ارسلان وقتی بیای اینو باید بپوشی(بچم رد داده😃)
خب نیکا بریم پایین و خونه رو مرتب کنیم که ارسلان اومد تمیز باشه
رفتم پایین و از اشپز خونه شروع کردم ظرفای لضافه رو جمع کردم یخچال و تمیز کشیدم و اومدم بیرون و جاروبرقی رو برداشتم و خونه رو جارو کردم و روی میز رو کهنه کشیدم و نشستم رپی مبل تا نفسی تازه کنم که در زدن
دیدی گفتم اقا ارسلان نمیتونی بدون من
بلند شدم و سمت در رفتم و درو باز کردم که...
20 تا کامنت😃💔
بچه ها به نظرتان کیست😐😂
#ارسلان#نیکا#دیانا#متین#ممد#پانیذ#عسل#رضا#مهراب#مهدیس#دپ#رمان#اکیپ#عاشقانه#شکست#مرگ
۲۴.۵k
۰۸ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.