چشمان خمار تو پارت شانزده
#_چشمان_خمار_تو #پارت_شانزده
خود الکس زنگ زد...یکم صبر کرد و بعد پاسخ تماس رو کشید...
_hy Alex! (هی الکس)
+....
_Alex? (الکس؟)
+Very... fuck you(خیلی...فاک بهت)
_*خنده Really sorry... (واقعا ببخشید...)
+oh where are you(اه..کجایی؟)
_I'm going home(دارم میرم خونه)
+You came, send a message and let's play a game(اومدی پیام بدی که بیارمت تو بازی)
_ok (اوکی)
الکس بخاطر یهویی رفتن جونگکوک از آمریکا ناراحت شده بود...
توی راه گوشیش رو باز کرد و شماره دخترک رو "کوچولو" سیو کرد، وقتی به خونه رسید دستگاه رو روشن کرد و بعد از پیام دادن به الکس وارد بازی شد...
هدست رو روی گوشش گذاشت و استارت زد!
یه چند ساعتی بود که با الکس بازی و حرف میزد...چشماش خسته و تشنه خواب بودن...
بازی و استاپ کرد و پیامی که توی گوشیش اومد رو چک کرد...یه ویس بود...از..."کوچولو"
هول شده ویس رو باز کرد و از جا پرید!!
+توروخدا ولم کن...من نمیام اونجا*گریه
+اوپااا ک هق مکم کن*گریه
+تو باید باهاش ازدواج کنی!
+وگرنه توروهم میکشم!
+*گریه*جیییغ
+خفه شو.
گوشی از دست پسر افتاد...
بهت زده و با چشمای گرد به گوشی روی زمین نگاه میکرد...
با دستای لرزون گوشیو برداشت...تازه دو هزاریش افتاد!
همونطوری با تیشرت و شلوار لی کرمی کارگوش از خونه بیرون زد...
چندبار ایستاد و دور و برش رو نگاه کرد تا خونه دخترک یادش بیاد...
چرا داره میره؟ اون کی بود که داشت زورش میکرد؟ به جونگکوک چه ربطی داشت؟
اصلا فکر نکرد...بی خود بسمت خونه دخترک رفت...صدایی گوش خراش به گوشش خورد! رفت سمتش...سریع برگشت عقب تر...چشماشو مالید چنتا سیلی به خودش زد...دستاش میلرزید میترسید....
اون....کی بود؟ لرزون جلو تر رفت...
گوشیشو درآورد و فیلم گرفت...
سریع قط کرد و به پلیس زنگ زد و ازشون درخواست کمک کرد...
گوشیو رو ظبط صدا گذاشت و سپس توی جیبش..
بسمت صدای جیغ و داد رفت..
+*گریه...نمیخوام..زندگیمو ازم نگیر...
+*گریه...نمیخوام...
جلو تر رفت...مرد گلوی دختر رو توی دستش گرفته بود و تهدیدش میکرد...
با دیدن چهره مرد...یه لحظه چشماشو بست و باز کرد..خودش بود...میلر!!
نگاهی سریع ب وضعیت دختر انداخت و جلو رفت و مشتی از پشت نثار سر مرد کرد...طوری که..دستش زخم شد و مرد بیهوش...
دختر هوا به ریه هاش میداد و گریه میکرد...
رنگش پریده بود...روی دوتا پاش نشست و خودشو جمع کرد...مرد بیهوش شده تکون میخورد...
پسر توی دلش عذر خواهی کرد و دختر رو بلند کرد...
❌اصکی ممنوع❌
خود الکس زنگ زد...یکم صبر کرد و بعد پاسخ تماس رو کشید...
_hy Alex! (هی الکس)
+....
_Alex? (الکس؟)
+Very... fuck you(خیلی...فاک بهت)
_*خنده Really sorry... (واقعا ببخشید...)
+oh where are you(اه..کجایی؟)
_I'm going home(دارم میرم خونه)
+You came, send a message and let's play a game(اومدی پیام بدی که بیارمت تو بازی)
_ok (اوکی)
الکس بخاطر یهویی رفتن جونگکوک از آمریکا ناراحت شده بود...
توی راه گوشیش رو باز کرد و شماره دخترک رو "کوچولو" سیو کرد، وقتی به خونه رسید دستگاه رو روشن کرد و بعد از پیام دادن به الکس وارد بازی شد...
هدست رو روی گوشش گذاشت و استارت زد!
یه چند ساعتی بود که با الکس بازی و حرف میزد...چشماش خسته و تشنه خواب بودن...
بازی و استاپ کرد و پیامی که توی گوشیش اومد رو چک کرد...یه ویس بود...از..."کوچولو"
هول شده ویس رو باز کرد و از جا پرید!!
+توروخدا ولم کن...من نمیام اونجا*گریه
+اوپااا ک هق مکم کن*گریه
+تو باید باهاش ازدواج کنی!
+وگرنه توروهم میکشم!
+*گریه*جیییغ
+خفه شو.
گوشی از دست پسر افتاد...
بهت زده و با چشمای گرد به گوشی روی زمین نگاه میکرد...
با دستای لرزون گوشیو برداشت...تازه دو هزاریش افتاد!
همونطوری با تیشرت و شلوار لی کرمی کارگوش از خونه بیرون زد...
چندبار ایستاد و دور و برش رو نگاه کرد تا خونه دخترک یادش بیاد...
چرا داره میره؟ اون کی بود که داشت زورش میکرد؟ به جونگکوک چه ربطی داشت؟
اصلا فکر نکرد...بی خود بسمت خونه دخترک رفت...صدایی گوش خراش به گوشش خورد! رفت سمتش...سریع برگشت عقب تر...چشماشو مالید چنتا سیلی به خودش زد...دستاش میلرزید میترسید....
اون....کی بود؟ لرزون جلو تر رفت...
گوشیشو درآورد و فیلم گرفت...
سریع قط کرد و به پلیس زنگ زد و ازشون درخواست کمک کرد...
گوشیو رو ظبط صدا گذاشت و سپس توی جیبش..
بسمت صدای جیغ و داد رفت..
+*گریه...نمیخوام..زندگیمو ازم نگیر...
+*گریه...نمیخوام...
جلو تر رفت...مرد گلوی دختر رو توی دستش گرفته بود و تهدیدش میکرد...
با دیدن چهره مرد...یه لحظه چشماشو بست و باز کرد..خودش بود...میلر!!
نگاهی سریع ب وضعیت دختر انداخت و جلو رفت و مشتی از پشت نثار سر مرد کرد...طوری که..دستش زخم شد و مرد بیهوش...
دختر هوا به ریه هاش میداد و گریه میکرد...
رنگش پریده بود...روی دوتا پاش نشست و خودشو جمع کرد...مرد بیهوش شده تکون میخورد...
پسر توی دلش عذر خواهی کرد و دختر رو بلند کرد...
❌اصکی ممنوع❌
۸.۱k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.