Angel of life and death p20
#فیک
#فیکشن
#استری_کیدز
هیون : میتونی حسش کنی ؟
دختر خیره به دستای مردونه ی مرد نگاه میکرد
آمه : اوهوم...خیلی گرمه
هیون نفس عمیقی کشید و آروم لب زد
هیون : میتونم یک سوال ازت بپرسم ؟
دخترک آروم سرش رو تکون داد
هیون : ترجیح میدادی من فرشته میبودم...یا..همینی که الان هستم ؟
آمه : همینی که الان هستی...به هر حال توعم یک فرشته از جهنمی...
با لبخند نگاهش رو به صورت مرد داد که مرد هم لبخند کمرنگی زد...
دخترک با به یاد آوردن چیزی کم کم لبخندش محو شد اما نگاهش رو از مرد نگرفت و لب هاشو برای گفتن چیزی از هم فاصله داد
آمه : ه..هیونجین..میشه..حالا تو هم به سوال من جواب بدی ؟
هیون کمی متعجب شد اما آروم سرش رو تکون داد و لبخندی زد
آمه : ت..تو..قبلا یک فرشته بودی درسته ؟
با شنیدن این حرف از طرف دخترک لبخندش محو شد
هیون :اه...فلیکس بهت گفت ؟
آمه : این مهم نیست..ف..فقط..میشه جوابم رو بدی؟
هیونجین نفس عمیقی کشید و لب زد :
هیون : آره... اره منم یک روزی مثل فلیکس بودم
آمه : چ..چیشد که...
هیون : گفتی فقط یک سوال
حرف دخترک نیمه کاله موند و از اونجایی که توی چهره ی مرد میتونست ناراحتی و غم رو ببینه تصمیم گرفت پا فشاری نکنه و دیگه چیزی نگه
هیون سرش رو پایین انداخت و نفس عمیقی کشید
هیون : من...عاشق شدم
دخترک بخاطر حرف یکدفعه ای مرد تعجب کرد و بهش خیره شد
هیون : عاشق شدم...بدون اینکه به این توجه کنم که عشق برای یک فرشته ممنوع بود...عاشق یک انسان شدم..بدون اجازه وارد زندگیش شدم...اون رو هم عاشق خودم کردم....دلیل تمام اینا...دلیل اینکه الان به این وضع افتادم...همش بخاطر یک حس پوچ و بی معنی بود.
نفس عمیق و غمناکی کشید
هیون : من باید مجازات میشدم.... مجبور شدم تنها عشقم رو با دستای خودم....
دخترک آروم مرد رو توی بغلش کشید و شروع کرد به نوازش کردن مو های قرمز و ابریشمیش
آمه : هی...اگر میخوای گریه کنی...آزادی...اشکال نداره
مرد چیزی نگفت و آروم سرش رو به سینه دختر تکیه داد و پلکاشو روی هم گذاشت و آروم زمزمه کرد :
هیون : این مجازات...هیچ وقت قرار نیست تموم بشه
#فیکشن
#استری_کیدز
هیون : میتونی حسش کنی ؟
دختر خیره به دستای مردونه ی مرد نگاه میکرد
آمه : اوهوم...خیلی گرمه
هیون نفس عمیقی کشید و آروم لب زد
هیون : میتونم یک سوال ازت بپرسم ؟
دخترک آروم سرش رو تکون داد
هیون : ترجیح میدادی من فرشته میبودم...یا..همینی که الان هستم ؟
آمه : همینی که الان هستی...به هر حال توعم یک فرشته از جهنمی...
با لبخند نگاهش رو به صورت مرد داد که مرد هم لبخند کمرنگی زد...
دخترک با به یاد آوردن چیزی کم کم لبخندش محو شد اما نگاهش رو از مرد نگرفت و لب هاشو برای گفتن چیزی از هم فاصله داد
آمه : ه..هیونجین..میشه..حالا تو هم به سوال من جواب بدی ؟
هیون کمی متعجب شد اما آروم سرش رو تکون داد و لبخندی زد
آمه : ت..تو..قبلا یک فرشته بودی درسته ؟
با شنیدن این حرف از طرف دخترک لبخندش محو شد
هیون :اه...فلیکس بهت گفت ؟
آمه : این مهم نیست..ف..فقط..میشه جوابم رو بدی؟
هیونجین نفس عمیقی کشید و لب زد :
هیون : آره... اره منم یک روزی مثل فلیکس بودم
آمه : چ..چیشد که...
هیون : گفتی فقط یک سوال
حرف دخترک نیمه کاله موند و از اونجایی که توی چهره ی مرد میتونست ناراحتی و غم رو ببینه تصمیم گرفت پا فشاری نکنه و دیگه چیزی نگه
هیون سرش رو پایین انداخت و نفس عمیقی کشید
هیون : من...عاشق شدم
دخترک بخاطر حرف یکدفعه ای مرد تعجب کرد و بهش خیره شد
هیون : عاشق شدم...بدون اینکه به این توجه کنم که عشق برای یک فرشته ممنوع بود...عاشق یک انسان شدم..بدون اجازه وارد زندگیش شدم...اون رو هم عاشق خودم کردم....دلیل تمام اینا...دلیل اینکه الان به این وضع افتادم...همش بخاطر یک حس پوچ و بی معنی بود.
نفس عمیق و غمناکی کشید
هیون : من باید مجازات میشدم.... مجبور شدم تنها عشقم رو با دستای خودم....
دخترک آروم مرد رو توی بغلش کشید و شروع کرد به نوازش کردن مو های قرمز و ابریشمیش
آمه : هی...اگر میخوای گریه کنی...آزادی...اشکال نداره
مرد چیزی نگفت و آروم سرش رو به سینه دختر تکیه داد و پلکاشو روی هم گذاشت و آروم زمزمه کرد :
هیون : این مجازات...هیچ وقت قرار نیست تموم بشه
۱۲.۶k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.