خسته شدی، می دونم خیلی خسته ای ازم. من خیلی خوب درکت می ک
خسته شدی، میدونم خیلی خستهای ازم. من خیلی خوب درکت میکنم و میدونم که بودنم داره اذیتت میکنه، اینکه تو زندگیت یه آدمِ اضافه و نبایدی هستم رو، خوب میدونم دورت بگردم. ولی دست بردار از تلاش کردن برای اینکه از دستم خلاص بشی، داری اینطوری خودتو خسته میکنی قربونِ اون چشمایِ خوشگلت برم، داری خودتو که پارهیِ تنمی، قلب و روحمی رو اذیت میکنی. هر بار که تلاش میکنی از دستم خلاص بشی، قلبم میشکنه و تیکههاش دستایِ تو رو زخمی میکنه؛ من نمیخوام تو رو اینطوری ببینم، من نمیخوام تو از من زخمی بشی، نمیخوام اونی باشم که بهت صدمه میزنه! لطفا آروم باش، انقدر عجله نکن. باور کن منم دارم تلاش میکنم خودمو از زندگیت گم و گور کنم، باور کن دارم تلاش میکنم قلبمو دربیارم تیکه تیکهش کنم، تا بلکه از بین بره و نخواد که پیشِ تو و با تو باشه. باور کن برای تو، من بیشتر از خودت دارم میجنگم. دارم تلاش میکنم از تویی دور باشم که دلم بیشتر از همه بودن باهات رو میخواد، روحم بیشتر از هرکسی کنارِ تو آرامش داره و لبام بیشتر از هر وقتی، کنارِ تو میخنده. باور کن منم خسته شدم، از اینکه تو این مسیرِ لعنتیِ اجباریِ دور شدن ازت، دارم خودمو که زخمیام، روی زمین میکشم و میخوام ازت دورش کنم، خستهام. دستام زخمیه، پاهام زخمیه، کل بدنم زخمه، روحم از همشون بیشتر. من که بالاخره از زندگیت میرم، ولی قلبمو برات پایینِ راه پله جا میذارم. هر موقع که حس کردی قلبِ خودت کافی نیست، بیا و پیداش کن؛ اون دیگه خیلی وقته مالِ تو شده و برای تو میتپه @؟
۶۶.۱k
۱۰ دی ۱۴۰۲