فیک ومپایر
𝗡𝗮𝗺𝗲: #𝘝𝘢𝘮𝘱𝘪𝘳𝘦♥️🩸
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟮𝟯
کوک : راستی ازت نپرسیدم اما به دو نفر گفتم که برن
و چیزایی که لازم داریو از خو،نت بیارن .
هرچیز دیگه هم میخوای تو خونه هست ..
اگه چیزی خواستی به خودم زنگ بزن میگم برات بیارن .
و در ضمن ک،،سی تو این ساختمون منو نمیشناسه
و نمیدونه تو اینجایی
پس اگه ک،،سی در زد درو براش با،ز نمیکنی .. باشه ؟
ا.ت: باشه باشه .. نگران من نباش حواست به خودت باشه .
کوک: از دور حواسم بهت هست خب پس خداحافظ !
ا.ت: مراقب خودت باشیا .
کوک: حتما ..
ا.ت: در خو،نه رو بستم و رفتم دا،،خل .
افکارم آشفته بود ولی نباید منفی فکر میکردم .
رفتم تو ا،،تاق جونگکوک اما فقط یک سری از وسایل های
کوچیکم اونجا بود .. رفتم دنبال ل،،ب،،اسام بگردم .
رفتم تو ا،،تا،،ق رختک،ن و در کمد رو با،،ز کردم .
از بینشون ل،،با،،س انتخاب کردم تا بعد حم،،،وم بپوشم "عک،س میدم" .
یکی از کشو هارو با،،ز کردم ..
وای یعنی اونی که اینارو چیده ، مر،د بوده یا ز،ن ؟
وای آبروم به فنا رفت !
بیخیال دیگه آبروم به فنا رفته .. رفتم و یه دوش 20 مینی گرفتم .
اومدم بیر،ون و بعد ل،،با،،س پو،شیدن
گوشیم رو از روی میز عسلی کنار ت،،خت برداشتم .
16 تا میسکال از طرف هوسوک !
رفتم پیامشو سین کردم و جواب دادم:
"نگران من نباش .. پیش جونگکوک میمونم"
زدم رو ارسال و گوشی رو خاموش کردم .
از تو قف،،سه کتاب ها یکی رو برداشتم و از ا،،تا،،ق بیرون اومدم .
یه قهوه برای خودم درست کردم و سعی کردم با کتاب
خوندن افکار منفیم رو دور کنم !
"ویو کوک"
روی مبل نش،سته بودم و منتظر سوبین بودم که تشریف فرما بشه .
و بلاخره با پوز،خند مس،،خرش از پله ها پایین اومد .
سوبین: اوه .. جئون با چه جرئتی تنها اومدی اینجا ؟
کوک: پوز،خند مس،،خرت رو برای خودت نگه دارد !
باهات حرف دارم البته اگه بیای بش،ینی و مثل پرنسس ها انتظار نداشته باشه بیام د،،ستت رو بگیرم .
سوبین: ...
ادامه دارد..
*ورق بزنید لباس ا.ت رو گذاشتم !
#دنیز
#کپیممنوع!
#فیکشن #ومپایر #رمان #فیک_جونگکوک #فیک_جونگ_کوک #فیک_بی_تی_اس #فیک #جئون_جونگکوک
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟮𝟯
کوک : راستی ازت نپرسیدم اما به دو نفر گفتم که برن
و چیزایی که لازم داریو از خو،نت بیارن .
هرچیز دیگه هم میخوای تو خونه هست ..
اگه چیزی خواستی به خودم زنگ بزن میگم برات بیارن .
و در ضمن ک،،سی تو این ساختمون منو نمیشناسه
و نمیدونه تو اینجایی
پس اگه ک،،سی در زد درو براش با،ز نمیکنی .. باشه ؟
ا.ت: باشه باشه .. نگران من نباش حواست به خودت باشه .
کوک: از دور حواسم بهت هست خب پس خداحافظ !
ا.ت: مراقب خودت باشیا .
کوک: حتما ..
ا.ت: در خو،نه رو بستم و رفتم دا،،خل .
افکارم آشفته بود ولی نباید منفی فکر میکردم .
رفتم تو ا،،تاق جونگکوک اما فقط یک سری از وسایل های
کوچیکم اونجا بود .. رفتم دنبال ل،،ب،،اسام بگردم .
رفتم تو ا،،تا،،ق رختک،ن و در کمد رو با،،ز کردم .
از بینشون ل،،با،،س انتخاب کردم تا بعد حم،،،وم بپوشم "عک،س میدم" .
یکی از کشو هارو با،،ز کردم ..
وای یعنی اونی که اینارو چیده ، مر،د بوده یا ز،ن ؟
وای آبروم به فنا رفت !
بیخیال دیگه آبروم به فنا رفته .. رفتم و یه دوش 20 مینی گرفتم .
اومدم بیر،ون و بعد ل،،با،،س پو،شیدن
گوشیم رو از روی میز عسلی کنار ت،،خت برداشتم .
16 تا میسکال از طرف هوسوک !
رفتم پیامشو سین کردم و جواب دادم:
"نگران من نباش .. پیش جونگکوک میمونم"
زدم رو ارسال و گوشی رو خاموش کردم .
از تو قف،،سه کتاب ها یکی رو برداشتم و از ا،،تا،،ق بیرون اومدم .
یه قهوه برای خودم درست کردم و سعی کردم با کتاب
خوندن افکار منفیم رو دور کنم !
"ویو کوک"
روی مبل نش،سته بودم و منتظر سوبین بودم که تشریف فرما بشه .
و بلاخره با پوز،خند مس،،خرش از پله ها پایین اومد .
سوبین: اوه .. جئون با چه جرئتی تنها اومدی اینجا ؟
کوک: پوز،خند مس،،خرت رو برای خودت نگه دارد !
باهات حرف دارم البته اگه بیای بش،ینی و مثل پرنسس ها انتظار نداشته باشه بیام د،،ستت رو بگیرم .
سوبین: ...
ادامه دارد..
*ورق بزنید لباس ا.ت رو گذاشتم !
#دنیز
#کپیممنوع!
#فیکشن #ومپایر #رمان #فیک_جونگکوک #فیک_جونگ_کوک #فیک_بی_تی_اس #فیک #جئون_جونگکوک
۸.۱k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.