Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ³⁹
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
شونه ام رو گرفت یهو بغضم ترکید و زدم زیر گریه.
تهیونگ: هیش...
و تنم رو به طرف خودش کشید سرم روی سینه اش افتاد.
از ته دلم گریه کردم. حتی بیشتر از زمانی که جین رو جلوی خودم به خاک سپردن....
زمزمه اش کنار گوشم اونقدر نزدیک بود که حس کردم توی گوشم حرف میزنه:
تهیونگ: بعد از چند ماه لجبازی و سرکشی بلاخره اومدی پیشم!.
با گریه گفتم:
ا/ت: هیچ....هیچوقت ازت نمیگذرم.
شونه اش رو بالا انداخت و گفت:
تهیونگ: برام مهم نیست.
خواستم ازش فاصله بگیرم که دستاش محکم تر دور کمرم حلقه شدن.
ا/ت: مهم نیست داری چه غلطی میکنی هااا؟!.
تهیونگ: خودت میدونی من آدم لحظه ایم...فقط تو لحظه زندگی میکنم، دیگه بقیه اش برام مهم نیست. پس بهتره خفه شی.
سرم رو بالا گرفتم و به چهره اش نگاه کردم، با بغض گفتم:
ا/ت: بابای تو.... بابای تو همونیه که هر روز کلی کار خیر انجام میده و توی سازمان های خيره کار میکنه
ₚₐᵣₜ³⁹
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
شونه ام رو گرفت یهو بغضم ترکید و زدم زیر گریه.
تهیونگ: هیش...
و تنم رو به طرف خودش کشید سرم روی سینه اش افتاد.
از ته دلم گریه کردم. حتی بیشتر از زمانی که جین رو جلوی خودم به خاک سپردن....
زمزمه اش کنار گوشم اونقدر نزدیک بود که حس کردم توی گوشم حرف میزنه:
تهیونگ: بعد از چند ماه لجبازی و سرکشی بلاخره اومدی پیشم!.
با گریه گفتم:
ا/ت: هیچ....هیچوقت ازت نمیگذرم.
شونه اش رو بالا انداخت و گفت:
تهیونگ: برام مهم نیست.
خواستم ازش فاصله بگیرم که دستاش محکم تر دور کمرم حلقه شدن.
ا/ت: مهم نیست داری چه غلطی میکنی هااا؟!.
تهیونگ: خودت میدونی من آدم لحظه ایم...فقط تو لحظه زندگی میکنم، دیگه بقیه اش برام مهم نیست. پس بهتره خفه شی.
سرم رو بالا گرفتم و به چهره اش نگاه کردم، با بغض گفتم:
ا/ت: بابای تو.... بابای تو همونیه که هر روز کلی کار خیر انجام میده و توی سازمان های خيره کار میکنه
۳.۷k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.