یاقوت سیاه.part9.
هنوزم سعی داشتم خودمو کنترل کنم ولی نمیشد که نمیشد دیگه گریم گرفت با جیغ گفتم
_فیییییییییلیکس کمممممممممممممک لطفا یکی کمکم کنه کممممک.
#فیلیکس
طبقه ۱۳ بودم که صدای نارسیس که با جیغ کمک میخواست از طبقه بالا شنیدم
به سرعت نور از جام بلند شدم به طبقه بالا رفتم سمت پله ها پیداش کردم انگار خیلی سعی کرده بود خودشو کنترل کنه که به طبقه آخر نره و این همه فشار باعث بیهوش شدنش شده بود..
شانس آورده بود..!اگ این چندتا پله هارو طی میکرد به آخر خط میرسید...!!!
رو زانو هام نشستم و دستامو زیر پا و کمر نارسیس گذاشتم و بلندش کردم به سمت اتاقش رفتم..
روی تخت خوابودنمشو به چهرش خیره شدم
دختره بیچاره حتما خیلی ترسیده بوده..!دلم براش میسوخت نباید میزاشتم همچین اتفاقایی براش بیفته باید کمکش کنم..
#نارسیس
چشمامو باز کردم تو اتاق بودم و کاترینا زل زده بود بهم
_هوف بالاخره بیدار شدی پرنسس.
از جام بلند شدم گفتم
_چیشد من که داشتم...
دستشو گذاشت رو دهنمو گفت
_ادامه نده
با تعجب بهش نگاه کردم که گفت
_ی چیزی ازت میپرسم بدون هیچ سوالی جوابمو بده
سرمو به معنای باشه تکون دادم که گفت
_دقیق چ اتفاقی،واست افتاد؟
_من ساعت ۷ باید میرفتم پیشه جیمین ولی یکی تو گوشم زمزمه میکرد که به طبقه ۱۵ برو و همونجا بود که یکی داشت انگار منو کنترل میکرد
_انگار نه واقعن یکی داشته کنترلت میکرده.
با ترس بهش زل زدم که گفت
_بدن درد داری الان؟؟؟
حق بجانب گفتم
_معلومه که نه.
با تعجب گفت
_چ..چی یعنی بدن درد نداری؟
_نه.
با ترس گفت
_بدنت کوفته نشده؟؟احساس نمیکنی هرچی آب دهنتو قورت میدی باز گلوت خشکه؟؟یا حالت تهوع...
با تعجب گفتم
_براچی باید بدنم کوفته شده باشه یا...؟؟
از جاش بلند شد و گفت
_این طبیعی نیست این طبیعی نیست نارسیس.
با عصبانیت گفتم
_میشه توضیح بدی راجبه چ چیزی حرف میزنی؟؟
_یکی داشته تورو کنترل میکرده کنترل کردنم یکی از قدرت های خون اشامه ولی اینکه اون خون اشام وقتی کنترلت میکرده بهت آسیب نزده اصلا طبیعی نیست..!
با ترس گفتم
_خ..خ..خوناشام؟ی..ی..یعنی اون خون اشام جیمینه؟؟
_هنوز هیچکس مطمئن نیست فقط ی راه برای فهمیدن اینکه اون واقعن خون اشامه یا نه وجود داره...!
مشکوک بهش نگاه کردم
_چ راهی؟
_فیییییییییلیکس کمممممممممممممک لطفا یکی کمکم کنه کممممک.
#فیلیکس
طبقه ۱۳ بودم که صدای نارسیس که با جیغ کمک میخواست از طبقه بالا شنیدم
به سرعت نور از جام بلند شدم به طبقه بالا رفتم سمت پله ها پیداش کردم انگار خیلی سعی کرده بود خودشو کنترل کنه که به طبقه آخر نره و این همه فشار باعث بیهوش شدنش شده بود..
شانس آورده بود..!اگ این چندتا پله هارو طی میکرد به آخر خط میرسید...!!!
رو زانو هام نشستم و دستامو زیر پا و کمر نارسیس گذاشتم و بلندش کردم به سمت اتاقش رفتم..
روی تخت خوابودنمشو به چهرش خیره شدم
دختره بیچاره حتما خیلی ترسیده بوده..!دلم براش میسوخت نباید میزاشتم همچین اتفاقایی براش بیفته باید کمکش کنم..
#نارسیس
چشمامو باز کردم تو اتاق بودم و کاترینا زل زده بود بهم
_هوف بالاخره بیدار شدی پرنسس.
از جام بلند شدم گفتم
_چیشد من که داشتم...
دستشو گذاشت رو دهنمو گفت
_ادامه نده
با تعجب بهش نگاه کردم که گفت
_ی چیزی ازت میپرسم بدون هیچ سوالی جوابمو بده
سرمو به معنای باشه تکون دادم که گفت
_دقیق چ اتفاقی،واست افتاد؟
_من ساعت ۷ باید میرفتم پیشه جیمین ولی یکی تو گوشم زمزمه میکرد که به طبقه ۱۵ برو و همونجا بود که یکی داشت انگار منو کنترل میکرد
_انگار نه واقعن یکی داشته کنترلت میکرده.
با ترس بهش زل زدم که گفت
_بدن درد داری الان؟؟؟
حق بجانب گفتم
_معلومه که نه.
با تعجب گفت
_چ..چی یعنی بدن درد نداری؟
_نه.
با ترس گفت
_بدنت کوفته نشده؟؟احساس نمیکنی هرچی آب دهنتو قورت میدی باز گلوت خشکه؟؟یا حالت تهوع...
با تعجب گفتم
_براچی باید بدنم کوفته شده باشه یا...؟؟
از جاش بلند شد و گفت
_این طبیعی نیست این طبیعی نیست نارسیس.
با عصبانیت گفتم
_میشه توضیح بدی راجبه چ چیزی حرف میزنی؟؟
_یکی داشته تورو کنترل میکرده کنترل کردنم یکی از قدرت های خون اشامه ولی اینکه اون خون اشام وقتی کنترلت میکرده بهت آسیب نزده اصلا طبیعی نیست..!
با ترس گفتم
_خ..خ..خوناشام؟ی..ی..یعنی اون خون اشام جیمینه؟؟
_هنوز هیچکس مطمئن نیست فقط ی راه برای فهمیدن اینکه اون واقعن خون اشامه یا نه وجود داره...!
مشکوک بهش نگاه کردم
_چ راهی؟
۵.۹k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.