معجزه ی عشق پارت ۱۶
تهیونگ:
واقعا گیج شده بودم و توی حال خودم نبودم یعنی من داداش داشتم؟
درسته اذیتم کرده اما....
تهیونگ:چانگ.....من کاری با تو نداشتم.....و قبول کن که....تقصیر خودت بود
چانگ:اسم منو به دهنت نیار....
جیسو:چانگ....یکم منطقی فکر کن.....درسته شما مامان و باباتون رو از دست دادید و واقعا بابت این موضوع متاسفیم اما شما فقط برای هم موندید....بهتر نیس به جای اینکه همو زخم کنیم زندگی بهتری کنار هم داشته باشیم؟
چانگ:خب.....خب.....اصلا به توچه
جی هوپ:ببین چانگ ما میدونیم تو غرورت نمیزاره که قبول کنی ولی یه نگاهی به تهیونگ بنداز.....توی چشاش ارزوی بغل کردنته
به سمتم نگاه کرد.....داقعا هم امینطور بود.....زخمیم گرده بود اما.....داداشم بود
چانگ انگار از خود بی خود شده بود.....بب اختیار اومد طرفم
**&&&**
جین:
انگار حرف های جیهوم تاثیر گذاشته بود.....باورم نمیشد....چانگ صداش بغض داشت و چشاش پر شده بود
**&&****
جونگکوک :
امیدوار بودم پلیس ها پیدامون نکنن چون جانگ داشت رفتارش خوب میشد.....و.....اونموقع فکر میکرد ما براش نقشه کشیدیم
چانگ:خب....شاید شما راست بگید.....منم اشتباه کردم.....درسته خودم تورو گذاشتم پرورشگاه اما.... بعدش سعی کردم پیدات کنم ولی هربار به بادم میفتاد تو مقصر مردن مامان و بابا هستی و ازت نفرت به دل میگرفتم....من میخوام الان کنار هم باشیم چون مطمئنم مامان و بابا هم اینو میخوان....اما نمیتونم.....من با دزدیدن شما خلاف مرتکب شدم و میرم زندان پس بهتره هم خودم و هم تورو بکشم تا باهم بمیریم دوستات و جیسو روهم ازاد میکنم برن
جیمین:چی داری میگی؟روانی شدییی؟
نامجون :تو حق نداری همچین کاری بکنی
جیسو:چانگ لطفا لطفا هرکاری بگی میکنم لطفا با تهیونگ کاری نداشته باش
جونگکوک و جی هوپ:چانگ دیوونه بازی در نیار
&**&&&*
تهیونگ:
همگی داشتن داد و بیداد میکردن تا چانگ رو منصرف کنن اما با حرف من همگی ساکت شدن
تهیونگ:بسه بچه ها.....قبول میکنم.....اما قول بده اینارو سالم و سلامت ببری بیرون لطفا
چانگ:قول میدم....داداش
چانگ با علامتی که داد آدماش اومدن تا اونارو ببرن بیرون
نامجون:تهیونگ چی داری میگییی؟
جیمین:ولم کن....تهیونگ زده به سرت؟
جیسو:نه نه ولم کنید
شوگا:لعنتییییی تهیونگ بخدا میکشمت
با بغض بهشون نگاه میکردم
تهیونگ:خیلی خیلی دوستون دارم به زنم بگید شوهر نکنه
جونگکوک:تو زن نداری اسکللللللل
تهیونگ:خب نزن تو ذوقم....به هرحال دوستون دارم
شوگا:تهیونگ بهت قول میدم سالم میای بیرون
همشون رو بردن بیرون
چانگ اومد طرفم و دستم رو باز کرد
اولین کاری که کردم بغل کردن چانگ بود.....
تهیونگ:داداش.....بیا و بیخیال شو بیا زندگی بکنیم بخدا از زندان ازادتت میکنم
چانگ:نه....نمیشه
چانگ رفت سمت بنزین و دورتا دور اونجا رو بنزین ریخت
تو دلم یکم ترس داشتم از اتیش از اولش میترسیدم
چانگ بدون اینکه فرصت بده فندک رو انداخت و همه جا پر از اتیش شد
تهیونگ:اما چانگ این بدترین مردنه بیخیال شو بیا بری مبیرون
چانگ:نه تو اگه میخوای برو
تهیونگ:نمیتونم ولت کنم بعدشم خیلی حری همه جا اتیشه نمیتونستی زودتر بگی گم شم برم؟
چانگ:هرچی اصلا به توچه
کم کم داشتم نفس کم میوردم و همه جا پر از دود شده بود
انگار واقعا.....امروز اخرین روز زندگیم بود
ادامه در پارت بعدی
واقعا گیج شده بودم و توی حال خودم نبودم یعنی من داداش داشتم؟
درسته اذیتم کرده اما....
تهیونگ:چانگ.....من کاری با تو نداشتم.....و قبول کن که....تقصیر خودت بود
چانگ:اسم منو به دهنت نیار....
جیسو:چانگ....یکم منطقی فکر کن.....درسته شما مامان و باباتون رو از دست دادید و واقعا بابت این موضوع متاسفیم اما شما فقط برای هم موندید....بهتر نیس به جای اینکه همو زخم کنیم زندگی بهتری کنار هم داشته باشیم؟
چانگ:خب.....خب.....اصلا به توچه
جی هوپ:ببین چانگ ما میدونیم تو غرورت نمیزاره که قبول کنی ولی یه نگاهی به تهیونگ بنداز.....توی چشاش ارزوی بغل کردنته
به سمتم نگاه کرد.....داقعا هم امینطور بود.....زخمیم گرده بود اما.....داداشم بود
چانگ انگار از خود بی خود شده بود.....بب اختیار اومد طرفم
**&&&**
جین:
انگار حرف های جیهوم تاثیر گذاشته بود.....باورم نمیشد....چانگ صداش بغض داشت و چشاش پر شده بود
**&&****
جونگکوک :
امیدوار بودم پلیس ها پیدامون نکنن چون جانگ داشت رفتارش خوب میشد.....و.....اونموقع فکر میکرد ما براش نقشه کشیدیم
چانگ:خب....شاید شما راست بگید.....منم اشتباه کردم.....درسته خودم تورو گذاشتم پرورشگاه اما.... بعدش سعی کردم پیدات کنم ولی هربار به بادم میفتاد تو مقصر مردن مامان و بابا هستی و ازت نفرت به دل میگرفتم....من میخوام الان کنار هم باشیم چون مطمئنم مامان و بابا هم اینو میخوان....اما نمیتونم.....من با دزدیدن شما خلاف مرتکب شدم و میرم زندان پس بهتره هم خودم و هم تورو بکشم تا باهم بمیریم دوستات و جیسو روهم ازاد میکنم برن
جیمین:چی داری میگی؟روانی شدییی؟
نامجون :تو حق نداری همچین کاری بکنی
جیسو:چانگ لطفا لطفا هرکاری بگی میکنم لطفا با تهیونگ کاری نداشته باش
جونگکوک و جی هوپ:چانگ دیوونه بازی در نیار
&**&&&*
تهیونگ:
همگی داشتن داد و بیداد میکردن تا چانگ رو منصرف کنن اما با حرف من همگی ساکت شدن
تهیونگ:بسه بچه ها.....قبول میکنم.....اما قول بده اینارو سالم و سلامت ببری بیرون لطفا
چانگ:قول میدم....داداش
چانگ با علامتی که داد آدماش اومدن تا اونارو ببرن بیرون
نامجون:تهیونگ چی داری میگییی؟
جیمین:ولم کن....تهیونگ زده به سرت؟
جیسو:نه نه ولم کنید
شوگا:لعنتییییی تهیونگ بخدا میکشمت
با بغض بهشون نگاه میکردم
تهیونگ:خیلی خیلی دوستون دارم به زنم بگید شوهر نکنه
جونگکوک:تو زن نداری اسکللللللل
تهیونگ:خب نزن تو ذوقم....به هرحال دوستون دارم
شوگا:تهیونگ بهت قول میدم سالم میای بیرون
همشون رو بردن بیرون
چانگ اومد طرفم و دستم رو باز کرد
اولین کاری که کردم بغل کردن چانگ بود.....
تهیونگ:داداش.....بیا و بیخیال شو بیا زندگی بکنیم بخدا از زندان ازادتت میکنم
چانگ:نه....نمیشه
چانگ رفت سمت بنزین و دورتا دور اونجا رو بنزین ریخت
تو دلم یکم ترس داشتم از اتیش از اولش میترسیدم
چانگ بدون اینکه فرصت بده فندک رو انداخت و همه جا پر از اتیش شد
تهیونگ:اما چانگ این بدترین مردنه بیخیال شو بیا بری مبیرون
چانگ:نه تو اگه میخوای برو
تهیونگ:نمیتونم ولت کنم بعدشم خیلی حری همه جا اتیشه نمیتونستی زودتر بگی گم شم برم؟
چانگ:هرچی اصلا به توچه
کم کم داشتم نفس کم میوردم و همه جا پر از دود شده بود
انگار واقعا.....امروز اخرین روز زندگیم بود
ادامه در پارت بعدی
۴.۶k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.