فیک ومپایر جونگکوک ..
𝗡𝗮𝗺𝗲: #𝘝𝘢𝘮𝘱𝘪𝘳𝘦♥️🩸
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟮𝟳
صورتشو نزد،،یک تر کرد و گفت:
کوک: که اینطور !
ا.ت: هرچند تو انسان نیستی ولی پاشو برو یه دو،ش بگیر
ما آدما وقتی حا،،لمون بده از این روش استفاده میکنیم .
بیشتر وقتا هم جواب میده و افکارمون کمی کم رنگ تر میشه .
حا،،لت متفکرانه ای به خودش گرفت و گفت:
کوک: خب الان اون دو،ش چه تاثیری تو افکار داشت ؟
ا.ت: خب بعدش دلت میخواد بخوا،،بی و خستگی
رو از ت،،نت میگیره .
کوک: کوچولوم ، مگه من میتونم بخوا،،بم ؟
ا.ت: اوه .. آره راست میگی تو شبا اصلا خوا،بت نمیبره که .
کوک: با انگ،شت اشارم ز،،یر چونشو نوا،،زش کردم و گفتم:
من میرم ل،،با،،سمو عو،،ض کنم .
"ویو کوک"
بلند شدم و بعد اینکه چشمکی بهش زدم به سمت ا،،تا،،ق رفتم
و لبخند روی صورتم رو محو کردم .
مدام حرفای سوبین تو مغزم اکو میشد و اع،،صابمو بهم می ریخت .
تصمیم گرفتم دو،ش بگیرم ..همونجور که قطره های
آ،ب موهام رو خ،،یس میکرد ، د،ستمو به دیوار تک،،یه دادم
و به فکر فر،و رفتم ..
"فلش بک..نویسنده"
سوبین: حواستو متمرکز آدمای نزد،،یک زندگیت کن !
اونی که بهت آ،سیب میزنه من نیستم ، بلکه .... خودته !
جونگکوک د،ستاشو از یقه سوبین جدا کرد و با حرف
ناباورانه ای که سوبین به ز،بون آورد ، شوکه چند قدم ع،قب رفت .
سوبین بلند شد و درحا،،لی که خودشو مرتب میکرد با
لبخند تمسخ،ر آمیزی به جونگکوک خیره بود و
همین نگاها باعث میشد جونگکوک از سر ع،،صبا،نیت به سوبین
آ،سیب بزنه !
ولی این آ،سیب زدن ریسک بزرگی براش داشت ..
اگر یک درصد از حرفای سوبین حقیقت داشت ، هر
آ،سیبی به سوبین میرسید مساوی میشد با
مر،،گ معشو،،قه خودش !
اما جئون میتونست با خ،،شم خودش مقابله کنه و
مقابل مر،،دی که اونو به تمسخ،ر گرفته و مدام با حرفاش
قل،ب اونو پا،،ره پا،،ره میک،نه ، آرامش خودشو حفظ ک،نه ؟
ادامه دارد..
#دنیز
#کپیممنوع!
#فیکشن #ومپایر #رمان #فیک_جونگکوک #فیک_جونگ_کوک #فیک_بی_تی_اس #فیک #جئون_جونگکوک
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟮𝟳
صورتشو نزد،،یک تر کرد و گفت:
کوک: که اینطور !
ا.ت: هرچند تو انسان نیستی ولی پاشو برو یه دو،ش بگیر
ما آدما وقتی حا،،لمون بده از این روش استفاده میکنیم .
بیشتر وقتا هم جواب میده و افکارمون کمی کم رنگ تر میشه .
حا،،لت متفکرانه ای به خودش گرفت و گفت:
کوک: خب الان اون دو،ش چه تاثیری تو افکار داشت ؟
ا.ت: خب بعدش دلت میخواد بخوا،،بی و خستگی
رو از ت،،نت میگیره .
کوک: کوچولوم ، مگه من میتونم بخوا،،بم ؟
ا.ت: اوه .. آره راست میگی تو شبا اصلا خوا،بت نمیبره که .
کوک: با انگ،شت اشارم ز،،یر چونشو نوا،،زش کردم و گفتم:
من میرم ل،،با،،سمو عو،،ض کنم .
"ویو کوک"
بلند شدم و بعد اینکه چشمکی بهش زدم به سمت ا،،تا،،ق رفتم
و لبخند روی صورتم رو محو کردم .
مدام حرفای سوبین تو مغزم اکو میشد و اع،،صابمو بهم می ریخت .
تصمیم گرفتم دو،ش بگیرم ..همونجور که قطره های
آ،ب موهام رو خ،،یس میکرد ، د،ستمو به دیوار تک،،یه دادم
و به فکر فر،و رفتم ..
"فلش بک..نویسنده"
سوبین: حواستو متمرکز آدمای نزد،،یک زندگیت کن !
اونی که بهت آ،سیب میزنه من نیستم ، بلکه .... خودته !
جونگکوک د،ستاشو از یقه سوبین جدا کرد و با حرف
ناباورانه ای که سوبین به ز،بون آورد ، شوکه چند قدم ع،قب رفت .
سوبین بلند شد و درحا،،لی که خودشو مرتب میکرد با
لبخند تمسخ،ر آمیزی به جونگکوک خیره بود و
همین نگاها باعث میشد جونگکوک از سر ع،،صبا،نیت به سوبین
آ،سیب بزنه !
ولی این آ،سیب زدن ریسک بزرگی براش داشت ..
اگر یک درصد از حرفای سوبین حقیقت داشت ، هر
آ،سیبی به سوبین میرسید مساوی میشد با
مر،،گ معشو،،قه خودش !
اما جئون میتونست با خ،،شم خودش مقابله کنه و
مقابل مر،،دی که اونو به تمسخ،ر گرفته و مدام با حرفاش
قل،ب اونو پا،،ره پا،،ره میک،نه ، آرامش خودشو حفظ ک،نه ؟
ادامه دارد..
#دنیز
#کپیممنوع!
#فیکشن #ومپایر #رمان #فیک_جونگکوک #فیک_جونگ_کوک #فیک_بی_تی_اس #فیک #جئون_جونگکوک
۱۱.۸k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.