فیک( عشق) پارت ۳۶
فیک( عشق) پارت ۳۶
ا.ت ویو
ک...........چیزی نبود....فقط..بورام رو تخت خوابیده بود و جونگ این رو مبل.........( هی منحرفاِ پارت قبل دستا بالا🤣🤣)
نامو: هی.....جونگ این..پاشو.......
جونگ این: هوم......
نامو: گفتم پاشو.......بیا من واست یه اتاق دیگه میدم..بزار ا.ت کنارِ بورام بخوابه.....
جونگ این: باشه....
از رو مبل پاشد و با نامو بیرون رفت...
منم رفتم و رو تخت کنارِ بورام دراز کشیدم.......چون خوابم میومد.....چشمامو بستم...و بدون هیچ فکری خوابیدم..........
..
جیمین ویو
شب که اون زنه رو بازداشت کردن.
بعد از اینکه با اون مرده رفتم.....مرده شکایتشو پس گرفت...و بابام آزاد شد.......
من و نامو و بابام تو ماشین نشسته بودیم....به راننده گفتم....
جیمین: من خونه نمیرم......منو خونه نامو برسون...
بابای جیمین: جیمین.....لطفا..بیا خونه.....
جیمین: امشبم نمیام..چون میخام تو و مامانم تنها با هم حرف بزنین.....
بابای جیمین: من و مامانت...
جیمین: آره......الان فهمیدی اشتباهت چی بود.....میخام دوباره مث قبل بشین.........با هم حرف بزنین و بفهمین ک کی از کی چه میخاد......
بابای جیمین: من..من....معذرت میخوام........
جیمین: دیر نشده میتونی جبران کنی.........
دم در خونه نامو پیاده شدیم........
بابا مامان نامو خونه نبود...نمیدونم ک سفرشون چقد طول میکشه........
نامو بهم یه اتاق داده بود......و چند دست لباس.......
اتاقم رفتم و لباسمو عوض کردم...ک صدا زنگ در اومد.......لباسمو سریع پوشیدم..و از اتاق بیرون اومدم.............از پله ها پایین میرفتم..ک صدای لارا و نامو..اومد..........آخر پله رسیدم...ک با اونا روبرو شدم......
جیمین: چه کردی......چه شد....
لارا: نمیدونم ..موقع ک بابات اومد...من از خونه بیرون شدم....اما تو چهرش پیشمونی دیده میشد....
جیمین: امیدوارم..........
باهم رو مبل نشستیم.......ک نامو یه سوال عجیب ازم پرسید.....
نامو: جیمین...تو ا.ت و دوس داری....( اینو یکی حدس زده بود ک جیمین به نامو گفته ا.ت و دوس داره)
جیمین: هوم......ا.ت...و...
لارا: جیمین میدونی ما باهم دوستیم...باید از هم بدونیم..و اینکه این چیزی نیس...ک بخای از ما پنهون کنی.......چون اگه با زبون بهمون نگی....ما صدای قلبت و میشنویم........اینکه زمانی ا.ت و میبینی..چهرت عوض میشه........
نامو: آره...جیمین......ما بهت کمک میکنیم....میدونم با اینکه اذیتش کردیم...واسش سخته مارو ببخشه......و توهم واسه اینکه بهش بگی دوسش داری...به کمک نیاز داری........
جیمین: خب....آره...دوسش دارم...اما نمیدونم چجوری بهش بگم...میترسم ردم کنه......
و بعدش از رو مبل بلند شدم.....
جیمین: خب شب بخیر....
و از کنارشون رد شدم.....
نامو: جیمین..چند وقت میخای اینجوری پیش بری....
جیمین: نمیدونم....شاید همیشه.........
.
فردا..با نامو مدرسه رفتم ک تو راه مدرسه بابام زنگ زد....جواب دادم....ک صدا مامانم بود.....
مامان جیمین: جیمین پسرم.......
جیمین: سلام مامان...
مامان جیمین: سلام پسرم....کجایی..نمیای خونه....
جیمین: الان با نامو میرم مدرسه.....خونه..نمیدونم...چه شد....بابام تونست...دلتو به دست بیاره....
مامان جیمین: آره....تونست..بهش یه شانس دادم.......امیدوارم بیتونه ازش درست استفاده کنه.....
جیمین: باشه...پس میام خونه....
مامان جیمین: باشه...پس خدا نگهدار..
جیمین: خداحافظ
و بعدش قطع کرد......
تو کلاس رو صندلیم نشسته بودم...ک ا.ت اومد.....و رفت تو جاش نشست......نامو به شونم زد و گفت...
نامو: اولین قدم......برو کنارش بشین.....
جیمین: هوم...من بریم اونجا بشينم....
نامو: آره.....
جیمین: چرا؟...
نامو: نمیخای بهش نزدیک شی...
جیمین: میخام ..
نامو: خب برو دیگه.....کنارش بشین...
جیمین: اما او با من راحت نیست...
نامو: چون همو نمیشناسین......
کتابامو دستم داد...و بلندم کرد...از رو صندلی و بعدش به سمت...ا.ت هولم داد........
اشتباه املایی بود معذرت 💜
بابت تاخیر معذرت میخوام...دیروز بعد مدرسه خسته بودم نتونستم پارت جدید بزارم...
شاید شب یا زودتر پارت بعدی رو بزارم♥️
ا.ت ویو
ک...........چیزی نبود....فقط..بورام رو تخت خوابیده بود و جونگ این رو مبل.........( هی منحرفاِ پارت قبل دستا بالا🤣🤣)
نامو: هی.....جونگ این..پاشو.......
جونگ این: هوم......
نامو: گفتم پاشو.......بیا من واست یه اتاق دیگه میدم..بزار ا.ت کنارِ بورام بخوابه.....
جونگ این: باشه....
از رو مبل پاشد و با نامو بیرون رفت...
منم رفتم و رو تخت کنارِ بورام دراز کشیدم.......چون خوابم میومد.....چشمامو بستم...و بدون هیچ فکری خوابیدم..........
..
جیمین ویو
شب که اون زنه رو بازداشت کردن.
بعد از اینکه با اون مرده رفتم.....مرده شکایتشو پس گرفت...و بابام آزاد شد.......
من و نامو و بابام تو ماشین نشسته بودیم....به راننده گفتم....
جیمین: من خونه نمیرم......منو خونه نامو برسون...
بابای جیمین: جیمین.....لطفا..بیا خونه.....
جیمین: امشبم نمیام..چون میخام تو و مامانم تنها با هم حرف بزنین.....
بابای جیمین: من و مامانت...
جیمین: آره......الان فهمیدی اشتباهت چی بود.....میخام دوباره مث قبل بشین.........با هم حرف بزنین و بفهمین ک کی از کی چه میخاد......
بابای جیمین: من..من....معذرت میخوام........
جیمین: دیر نشده میتونی جبران کنی.........
دم در خونه نامو پیاده شدیم........
بابا مامان نامو خونه نبود...نمیدونم ک سفرشون چقد طول میکشه........
نامو بهم یه اتاق داده بود......و چند دست لباس.......
اتاقم رفتم و لباسمو عوض کردم...ک صدا زنگ در اومد.......لباسمو سریع پوشیدم..و از اتاق بیرون اومدم.............از پله ها پایین میرفتم..ک صدای لارا و نامو..اومد..........آخر پله رسیدم...ک با اونا روبرو شدم......
جیمین: چه کردی......چه شد....
لارا: نمیدونم ..موقع ک بابات اومد...من از خونه بیرون شدم....اما تو چهرش پیشمونی دیده میشد....
جیمین: امیدوارم..........
باهم رو مبل نشستیم.......ک نامو یه سوال عجیب ازم پرسید.....
نامو: جیمین...تو ا.ت و دوس داری....( اینو یکی حدس زده بود ک جیمین به نامو گفته ا.ت و دوس داره)
جیمین: هوم......ا.ت...و...
لارا: جیمین میدونی ما باهم دوستیم...باید از هم بدونیم..و اینکه این چیزی نیس...ک بخای از ما پنهون کنی.......چون اگه با زبون بهمون نگی....ما صدای قلبت و میشنویم........اینکه زمانی ا.ت و میبینی..چهرت عوض میشه........
نامو: آره...جیمین......ما بهت کمک میکنیم....میدونم با اینکه اذیتش کردیم...واسش سخته مارو ببخشه......و توهم واسه اینکه بهش بگی دوسش داری...به کمک نیاز داری........
جیمین: خب....آره...دوسش دارم...اما نمیدونم چجوری بهش بگم...میترسم ردم کنه......
و بعدش از رو مبل بلند شدم.....
جیمین: خب شب بخیر....
و از کنارشون رد شدم.....
نامو: جیمین..چند وقت میخای اینجوری پیش بری....
جیمین: نمیدونم....شاید همیشه.........
.
فردا..با نامو مدرسه رفتم ک تو راه مدرسه بابام زنگ زد....جواب دادم....ک صدا مامانم بود.....
مامان جیمین: جیمین پسرم.......
جیمین: سلام مامان...
مامان جیمین: سلام پسرم....کجایی..نمیای خونه....
جیمین: الان با نامو میرم مدرسه.....خونه..نمیدونم...چه شد....بابام تونست...دلتو به دست بیاره....
مامان جیمین: آره....تونست..بهش یه شانس دادم.......امیدوارم بیتونه ازش درست استفاده کنه.....
جیمین: باشه...پس میام خونه....
مامان جیمین: باشه...پس خدا نگهدار..
جیمین: خداحافظ
و بعدش قطع کرد......
تو کلاس رو صندلیم نشسته بودم...ک ا.ت اومد.....و رفت تو جاش نشست......نامو به شونم زد و گفت...
نامو: اولین قدم......برو کنارش بشین.....
جیمین: هوم...من بریم اونجا بشينم....
نامو: آره.....
جیمین: چرا؟...
نامو: نمیخای بهش نزدیک شی...
جیمین: میخام ..
نامو: خب برو دیگه.....کنارش بشین...
جیمین: اما او با من راحت نیست...
نامو: چون همو نمیشناسین......
کتابامو دستم داد...و بلندم کرد...از رو صندلی و بعدش به سمت...ا.ت هولم داد........
اشتباه املایی بود معذرت 💜
بابت تاخیر معذرت میخوام...دیروز بعد مدرسه خسته بودم نتونستم پارت جدید بزارم...
شاید شب یا زودتر پارت بعدی رو بزارم♥️
۱۳.۷k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲