من آمدم پر انرژی با پارت های فراوان
من آمدم پر انرژی با پارت های فراوان
𝖑𝖎𝖙𝖙𝖑𝖊 𝖇𝖆𝖇𝖞
𝖕𝖆𝖗𝖙 3
کوک: هوفف بهش دست نزن باشه
آروم سر تکون داد که از حموم در اومدم و رفتم
..........................................
کوک اومد و دعوام کرد و بعدش رفت منم بعد از شستن سر و بدنم از حموم در اومدم لباسام که یه پیرهن صورتی و شلوار صورتی بود رو پیدا کردم و پوشیدم
از اتاق در اومدم و به سمت اتاقم رفتم که با صدای یکی برگشتم
لیا: هعی هرزه بگات داد بعد مث آشغال دورت انداخت
آخه میدونی کوچولو اون بخاطر مشکلش جز من کسی آرومش نمیکنه
پس راتو بکش و برو فاحشه خونه (تمسخر آمیز)
بغضم گرفت رفتم داخل اتاق و شروع کردم نقاشی کشیدن به خودم که اومدم دیدم ساعت ۸:۳٠
ا/ت: آخجون نیم ساعت دیگه کوک میاد
دویدم بیرون که از پشت کشیده شدم
وقتی برگشتم بازم لیا و دارو دستش بودن یهو انداختم زمین و شروع کرد در آوردن لباسام به دست اون یکی نگاه کردم
یچیز مشکی بود که خیلی دراز بود
خواست دکمه ی لباسم رو باز کنه که با پام کوبوندم تو صورتش و دویدم سمت در وقتی درومدم به سمت اتاق کوک رفتم و درو قفل کردم و نشستم پشتش
نمیدونم چند دقیقه گذشت که صدای تق تق در اومد
ا/ت: هق.. تروخدا ولم کنین
ولی با شنیدن صداش آروم شدم
کوک: منم کوچولوم
آروم درو باز کردم که لبخندش ماسید و تبدیل به اخم شد
کوک: چرا چشمات خیسه چرا اون مرواریدای خوشگل رو میریزی
ا/ت:هق.. آخه لیا هق.. با دارو دستش هق.. با یدونه چیز مشکی دراز هق.. میخواستن لباسمو درارن
که با صورت قرمزش رو به رو شدم
𝖑𝖎𝖙𝖙𝖑𝖊 𝖇𝖆𝖇𝖞
𝖕𝖆𝖗𝖙 3
کوک: هوفف بهش دست نزن باشه
آروم سر تکون داد که از حموم در اومدم و رفتم
..........................................
کوک اومد و دعوام کرد و بعدش رفت منم بعد از شستن سر و بدنم از حموم در اومدم لباسام که یه پیرهن صورتی و شلوار صورتی بود رو پیدا کردم و پوشیدم
از اتاق در اومدم و به سمت اتاقم رفتم که با صدای یکی برگشتم
لیا: هعی هرزه بگات داد بعد مث آشغال دورت انداخت
آخه میدونی کوچولو اون بخاطر مشکلش جز من کسی آرومش نمیکنه
پس راتو بکش و برو فاحشه خونه (تمسخر آمیز)
بغضم گرفت رفتم داخل اتاق و شروع کردم نقاشی کشیدن به خودم که اومدم دیدم ساعت ۸:۳٠
ا/ت: آخجون نیم ساعت دیگه کوک میاد
دویدم بیرون که از پشت کشیده شدم
وقتی برگشتم بازم لیا و دارو دستش بودن یهو انداختم زمین و شروع کرد در آوردن لباسام به دست اون یکی نگاه کردم
یچیز مشکی بود که خیلی دراز بود
خواست دکمه ی لباسم رو باز کنه که با پام کوبوندم تو صورتش و دویدم سمت در وقتی درومدم به سمت اتاق کوک رفتم و درو قفل کردم و نشستم پشتش
نمیدونم چند دقیقه گذشت که صدای تق تق در اومد
ا/ت: هق.. تروخدا ولم کنین
ولی با شنیدن صداش آروم شدم
کوک: منم کوچولوم
آروم درو باز کردم که لبخندش ماسید و تبدیل به اخم شد
کوک: چرا چشمات خیسه چرا اون مرواریدای خوشگل رو میریزی
ا/ت:هق.. آخه لیا هق.. با دارو دستش هق.. با یدونه چیز مشکی دراز هق.. میخواستن لباسمو درارن
که با صورت قرمزش رو به رو شدم
۳.۳k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.