نقآب دآر
•𝟭𝟱•
لی:(هق هق کنان کت کیم رو گرفت و کیم رو جلو آووردم و بغلش کرد)
کیم:(چشمام به اندازه ی گردو یا شایدم چیزی بزرگتر از گردو درشت شد و هیرت زده به خانم لی خیره شد)
کیم:(به آرومی موهای خانم لی رو نوازش کرد)مشکلی نیست...(آب دهنش رو قورت داد)
•فلشفرواردبه2ساعتبعد•
(کناره خانم لی روی صندلی نشسته بودم،هردو به زمین خیره شده بودیم و هیچ حرفی نمیزدیم،تنش توی هوا موج میزد،نفس عمیقی کشیدم و با صدای آرومی هوا رو از دهنم بیرون دادم و به صندلی تکیه دادم و دست به سینه نشستم و به در اتاق عمل خیره شدم)
(خانم لی 1 ساعت و 54 دقیقه ی کامل داشت گریه میکرد تا جایی که دیگه نای نفس کشیدن نداشت،وقتی گریه کردن رو تموم کرد فکر کردم اشک کم آوورده ولی خب نه...)
(نگاه گذرایی به خانم لی انداختم و به دیوار روبرو خیره شدم و لبم رو با زبونم خیس کردم و شروع کردم به کندن پوست لبم با دندون هام)
لی:ببخشید...(دماغش رو بالا کشید و با اشک هایی که توی چشم هاش جمع شده بود به کیم خیره شد و بعد نگاهش رو به در اتاق عمل دوخت)
کیم:دلیلی برای معذرت خواهی نمیبینم،1 خودم درخواست دادم تورو تا اینجا برسونم و 2 خودم تصمیم گرفتم اینجا بمونم و نرم(نوشیدنیش رو باز کرد و یک قلپ ازش خورد)گرم شده...بهتره زودتر نوشیدنی رو بخوری تا گرم تر نشده(دو قلپ از نوشیدنیش خورد و به خانم لی نگاه کرد)
لی:ولی بازم...متاسفم و ممنونم(لبخندی زد و نوشیدنیش رو باز کرد و سه قلب از اون خورد)خوشمزست...ممنون(سرش رو به نشونه ی تشکر کمی خم کرد)
کیم:خواهش میکنم(در حین نوشیدن نوشیدنیش نگاهش رو به زمین دوخت و کمی خم شد)
لی:(سکوت کرد)آقای کیم...(با صدای آرومی گفت و به کیم نگاه کرد)چرا چیز های کلاسیک رو دوست دارید؟تئاتر،موسیقی و حتی استایلتون...متوجهش نمیشم...
کیم:(کمی مکث کرد و نوشیدنی رو روی صندلی کنارش گذاشت و به صندلی تکیه داد و به خانم لی نگاه کرد و به صندلی تکیه داد و دست به سینه نشست)من رو به یاد زمان های قدیم و مادرم میندازه و بهم احساس آرامش میده...کلاسیک...معمولا با رنگ قهوه ای شناخته میشه...قهوه ای رنگ مورد علاقه ی مادرم...آرامش...احساسی که مادرم بهم میداد...و...تئاتر،موسیقی کلاسیک،رنگهای کلاسیک...دوستشون دارم...چون احساساتی که مادرم بهم میداد رو منتقل میکنن و...احساس میکنم هنوز پیشم هست...(لبخند ملیحی زد و چشم هاش رو بست)
لی:(کمی سکوت کرد)امیدوارم روحشون در آرامش باشه...متاسفم...نمیدونستم(کمی مکث کرد)نوبت شماست
کیم:هوم...مریضی برادرت...چی هست؟(به خانم لی نگاه کرد)
لی:(هق هق کنان کت کیم رو گرفت و کیم رو جلو آووردم و بغلش کرد)
کیم:(چشمام به اندازه ی گردو یا شایدم چیزی بزرگتر از گردو درشت شد و هیرت زده به خانم لی خیره شد)
کیم:(به آرومی موهای خانم لی رو نوازش کرد)مشکلی نیست...(آب دهنش رو قورت داد)
•فلشفرواردبه2ساعتبعد•
(کناره خانم لی روی صندلی نشسته بودم،هردو به زمین خیره شده بودیم و هیچ حرفی نمیزدیم،تنش توی هوا موج میزد،نفس عمیقی کشیدم و با صدای آرومی هوا رو از دهنم بیرون دادم و به صندلی تکیه دادم و دست به سینه نشستم و به در اتاق عمل خیره شدم)
(خانم لی 1 ساعت و 54 دقیقه ی کامل داشت گریه میکرد تا جایی که دیگه نای نفس کشیدن نداشت،وقتی گریه کردن رو تموم کرد فکر کردم اشک کم آوورده ولی خب نه...)
(نگاه گذرایی به خانم لی انداختم و به دیوار روبرو خیره شدم و لبم رو با زبونم خیس کردم و شروع کردم به کندن پوست لبم با دندون هام)
لی:ببخشید...(دماغش رو بالا کشید و با اشک هایی که توی چشم هاش جمع شده بود به کیم خیره شد و بعد نگاهش رو به در اتاق عمل دوخت)
کیم:دلیلی برای معذرت خواهی نمیبینم،1 خودم درخواست دادم تورو تا اینجا برسونم و 2 خودم تصمیم گرفتم اینجا بمونم و نرم(نوشیدنیش رو باز کرد و یک قلپ ازش خورد)گرم شده...بهتره زودتر نوشیدنی رو بخوری تا گرم تر نشده(دو قلپ از نوشیدنیش خورد و به خانم لی نگاه کرد)
لی:ولی بازم...متاسفم و ممنونم(لبخندی زد و نوشیدنیش رو باز کرد و سه قلب از اون خورد)خوشمزست...ممنون(سرش رو به نشونه ی تشکر کمی خم کرد)
کیم:خواهش میکنم(در حین نوشیدن نوشیدنیش نگاهش رو به زمین دوخت و کمی خم شد)
لی:(سکوت کرد)آقای کیم...(با صدای آرومی گفت و به کیم نگاه کرد)چرا چیز های کلاسیک رو دوست دارید؟تئاتر،موسیقی و حتی استایلتون...متوجهش نمیشم...
کیم:(کمی مکث کرد و نوشیدنی رو روی صندلی کنارش گذاشت و به صندلی تکیه داد و به خانم لی نگاه کرد و به صندلی تکیه داد و دست به سینه نشست)من رو به یاد زمان های قدیم و مادرم میندازه و بهم احساس آرامش میده...کلاسیک...معمولا با رنگ قهوه ای شناخته میشه...قهوه ای رنگ مورد علاقه ی مادرم...آرامش...احساسی که مادرم بهم میداد...و...تئاتر،موسیقی کلاسیک،رنگهای کلاسیک...دوستشون دارم...چون احساساتی که مادرم بهم میداد رو منتقل میکنن و...احساس میکنم هنوز پیشم هست...(لبخند ملیحی زد و چشم هاش رو بست)
لی:(کمی سکوت کرد)امیدوارم روحشون در آرامش باشه...متاسفم...نمیدونستم(کمی مکث کرد)نوبت شماست
کیم:هوم...مریضی برادرت...چی هست؟(به خانم لی نگاه کرد)
۹.۰k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.