فیک جونگ کوک~
فیکجونگکوک~
•انتهایراه•
پارتهفتم:
تهیونگ: "فانوسا مرسی... مثه چی خوابم میاد
آ راستی، یادته یسری دیگه اومدم اینجا؟
ده دقیقه نبود اینجا بودما ولی وقتی برگشتم یه هفته شده بود!"
جونگکوک: "شاید باورت نشه ولی الان ماهیان ماه که توی جایی که توش زندگی میکنی خبری ازت نیست، دلیل علمی خاصی هم نداره..."
تهیونگ: "هوم، حالا یه سوال..."
جونگکوک: "وای خدایا، پسر تو چقد سوال داری..."
تهیونگ: "عه اینجوریاس جونگکوک خان، آها باشه..." مثلاقهرکرده-
جونگکوک: "باشهههه، بگو سوالتو"
تهیونگ: "خوبه، دقیقا چجوری میخوای جیهوپ رو گیر بندازی؟"
جونگکوک: "اون همین الانش هم توی چنگ منه
جایی رو جز قلمرو سوم نداره، اون همینجاست... در نزدیکی ما
اما برای اینکه بتونم سربه نیستش کنم خب...
کار سختیه
اون یه روح سرگردون که هر جسم مُردهای رو ببینه بهش پی میبره
امان از روزی که بخواد داخل جسم فرد قوی و قدرتمندی بشه!"
تهیونگ: "مثلا؟"
جونگکوک: "امثال من، وایی فک کن من بمیرم (زبونتو گاز بگیر🗿✨) بعدش تو تهنا تهنا بشی نتونی از اینجا فرار کنی بعدشم جانگ بیاد داخل جسم منو به تو آسیب برسونه، درامای باحالی میشه👌🫡"
تهیونگ: "یاع منو نترسون"
جونگکوک: خنده- "هی رسیدیم..."
تهیونگ: "باح، به به اونقدرا هم بی سلیقه نیستی"
تهیونگ: لبخند- "خونه قشنگیِ..."
تهیونگ: "البت واسم قابل پیشبینی بود که تو یه همچین خونهای زندگی کنی، ۷ ساله دارم کتاب میخونم الکی نیس که🫡✨"
راوی༻
تهیونگ دونه به دونه پله های مارپیچ رو طی کردو از بین چند تا اتاقی که توی طبقه دوم جا داشتن یکیشون رو انتخاب کرد و خوابید
از قضا اونجا اتاق جئون بود پس جیکی کم وایساد تا تهیونگ چشاش گرمشه و بخوابه تا یه موقعی مزاحمش نباشه
...
حدود ۵ دیقه گذشت که جونگکوک رفت داخل اتاق خودش، لباسشو با یه زیرپیرهن (حالت تیشترت تصور کنید) عوض کرد و با همون شلوار پرید روی تخت
تهیونگ به پهلو خوابیده بود پس جونگکوک به سمت مخالف تهیونگ که روبه روش میشد به پهلو دراز کشید و زیبایی پسر رو توی دلش تحسین کرد...
____
بابت کم بودن این پارت معذرت میخوام پارت هشتم و نهم قراره یسری اتفاقات بیوفته پس محبور شدم فقط همین یه تیکه رو برای پارت هفتم بزارم که داستان لو نره...
•انتهایراه•
پارتهفتم:
تهیونگ: "فانوسا مرسی... مثه چی خوابم میاد
آ راستی، یادته یسری دیگه اومدم اینجا؟
ده دقیقه نبود اینجا بودما ولی وقتی برگشتم یه هفته شده بود!"
جونگکوک: "شاید باورت نشه ولی الان ماهیان ماه که توی جایی که توش زندگی میکنی خبری ازت نیست، دلیل علمی خاصی هم نداره..."
تهیونگ: "هوم، حالا یه سوال..."
جونگکوک: "وای خدایا، پسر تو چقد سوال داری..."
تهیونگ: "عه اینجوریاس جونگکوک خان، آها باشه..." مثلاقهرکرده-
جونگکوک: "باشهههه، بگو سوالتو"
تهیونگ: "خوبه، دقیقا چجوری میخوای جیهوپ رو گیر بندازی؟"
جونگکوک: "اون همین الانش هم توی چنگ منه
جایی رو جز قلمرو سوم نداره، اون همینجاست... در نزدیکی ما
اما برای اینکه بتونم سربه نیستش کنم خب...
کار سختیه
اون یه روح سرگردون که هر جسم مُردهای رو ببینه بهش پی میبره
امان از روزی که بخواد داخل جسم فرد قوی و قدرتمندی بشه!"
تهیونگ: "مثلا؟"
جونگکوک: "امثال من، وایی فک کن من بمیرم (زبونتو گاز بگیر🗿✨) بعدش تو تهنا تهنا بشی نتونی از اینجا فرار کنی بعدشم جانگ بیاد داخل جسم منو به تو آسیب برسونه، درامای باحالی میشه👌🫡"
تهیونگ: "یاع منو نترسون"
جونگکوک: خنده- "هی رسیدیم..."
تهیونگ: "باح، به به اونقدرا هم بی سلیقه نیستی"
تهیونگ: لبخند- "خونه قشنگیِ..."
تهیونگ: "البت واسم قابل پیشبینی بود که تو یه همچین خونهای زندگی کنی، ۷ ساله دارم کتاب میخونم الکی نیس که🫡✨"
راوی༻
تهیونگ دونه به دونه پله های مارپیچ رو طی کردو از بین چند تا اتاقی که توی طبقه دوم جا داشتن یکیشون رو انتخاب کرد و خوابید
از قضا اونجا اتاق جئون بود پس جیکی کم وایساد تا تهیونگ چشاش گرمشه و بخوابه تا یه موقعی مزاحمش نباشه
...
حدود ۵ دیقه گذشت که جونگکوک رفت داخل اتاق خودش، لباسشو با یه زیرپیرهن (حالت تیشترت تصور کنید) عوض کرد و با همون شلوار پرید روی تخت
تهیونگ به پهلو خوابیده بود پس جونگکوک به سمت مخالف تهیونگ که روبه روش میشد به پهلو دراز کشید و زیبایی پسر رو توی دلش تحسین کرد...
____
بابت کم بودن این پارت معذرت میخوام پارت هشتم و نهم قراره یسری اتفاقات بیوفته پس محبور شدم فقط همین یه تیکه رو برای پارت هفتم بزارم که داستان لو نره...
۴.۲k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲