مافیای جذاب من پارت ۳۹
که چقدر براش سخت بوده. ولی وقتی که بلاخره تونستم باهاش حرف بزنم و حتی دیشب که باهاش بودم، فهمیدم که چقدر خوبه. و واقعا عاشقشم شدم.
#جنی
جنی: من برم. خوشبگذره. *چشمک*
جیمین:🤣😅🤣
رزی: ای بابا!
رفتم بیرون. دیدم جونگکوک مثل مرغ پر کنده داره میدوه میره اینو بر میداره میاره ت اتاقش. اونو بر میداره میبره تو اتاقش.
جنی: چی شده!؟ چرا انقدر میری میای؟
جونگکوک: لیسا دوباره ویا.....
جلوی دهنش گرفت.
جنی: چی!!!؟؟؟؟
جونگکوک: هیچی. یعنی منظورم این بود که گشنه شده. لیسا وقتی گشنه بشه تا بهش چیزی نری همین طوری قر میزنه.
جنی: آها......حالا کاری از دست من بر میاد؟
جونگکوک: نه مرسی. من رفتم.
جنی: موفق باشی.
همه درگیر بودن. خیلی وضعمون خراب بود.
موقع شام بود. سر میز نشستیم. سکوت ترسناکی همه جارو بر داشته بود. که جونگکوک خندش گرفت.
لیسا: ای بابا!*لبخند*
بعد آروم جونگکوک در گوش ایسا یه چیزی گفت. لیسا هم سر تکون داد.
جونگکوک: خب.....
تهیونگ: چته؟
جونگکوک: خونوادگی همینین....*آروم*
تهیونگ و لیسا و جیمین: چیی!؟
جونگکوک: چیزه....
لیسا: چی گفتی عشقم؟؟*عصبی*
جونگکوک: به خدا هیچی!*ترسیده*
رزی: بهتر نیست بحث رو عوض کنیم¿
جیمین: یه لحظه دخالت نکن تو عشقم.
تهیونگ: *تعجببببببب* داداش درسته گفتی چیزین....ولی دیگه خیلی داری راحت با دختر مردم حدف میزنی....
جیمین: ۱-دختر مردم الان واقعا عشق منه...
ببخشید بچه ها....
حالم بد بود نمیتونستم نفس بکشم...
ممنونم که حمایت میکنین....
ببخشید دیر به دیرمیزام........
#جنی
جنی: من برم. خوشبگذره. *چشمک*
جیمین:🤣😅🤣
رزی: ای بابا!
رفتم بیرون. دیدم جونگکوک مثل مرغ پر کنده داره میدوه میره اینو بر میداره میاره ت اتاقش. اونو بر میداره میبره تو اتاقش.
جنی: چی شده!؟ چرا انقدر میری میای؟
جونگکوک: لیسا دوباره ویا.....
جلوی دهنش گرفت.
جنی: چی!!!؟؟؟؟
جونگکوک: هیچی. یعنی منظورم این بود که گشنه شده. لیسا وقتی گشنه بشه تا بهش چیزی نری همین طوری قر میزنه.
جنی: آها......حالا کاری از دست من بر میاد؟
جونگکوک: نه مرسی. من رفتم.
جنی: موفق باشی.
همه درگیر بودن. خیلی وضعمون خراب بود.
موقع شام بود. سر میز نشستیم. سکوت ترسناکی همه جارو بر داشته بود. که جونگکوک خندش گرفت.
لیسا: ای بابا!*لبخند*
بعد آروم جونگکوک در گوش ایسا یه چیزی گفت. لیسا هم سر تکون داد.
جونگکوک: خب.....
تهیونگ: چته؟
جونگکوک: خونوادگی همینین....*آروم*
تهیونگ و لیسا و جیمین: چیی!؟
جونگکوک: چیزه....
لیسا: چی گفتی عشقم؟؟*عصبی*
جونگکوک: به خدا هیچی!*ترسیده*
رزی: بهتر نیست بحث رو عوض کنیم¿
جیمین: یه لحظه دخالت نکن تو عشقم.
تهیونگ: *تعجببببببب* داداش درسته گفتی چیزین....ولی دیگه خیلی داری راحت با دختر مردم حدف میزنی....
جیمین: ۱-دختر مردم الان واقعا عشق منه...
ببخشید بچه ها....
حالم بد بود نمیتونستم نفس بکشم...
ممنونم که حمایت میکنین....
ببخشید دیر به دیرمیزام........
۱۳.۰k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.