⁂᯽-------•💚•-------᯽⁂
⁂᯽-------•💚•-------᯽⁂
اسیر ارباب#³⁵part
کردم و گرفتمش نشستم روی صندلی رو ب
روی نفیسه فکر کردم چی بخونم ک یادم اومد
چی بهتر از اهنگ مورد علاقم امیدوار بودم
خوشش بیاد شروع کردم ب گیتار زدم
🎼🎼🎼گفتی دوسم دارییی حق با ط بود آره
اما ط تعریفت از عاشقی بامن زیادی فرق داره،
نفیسه سرشو گرفت بالا و ط چشام زل زد
پهلوی من با عشق دنیا رو میگشتییی غرقت
شدم یک عمرم تا ط ب آرومی پهلو گرفت
کشتیت، شروع کرد ب اشک ریختن زار زار
گریه میکرد بد از تموم شدن اهنگ رو ب
روش روی زانوهام نشستم و دستامو باز کردم
ک پرید ط بغلم و شدت گریه هاش بیشتر
شد انگار بغضی ک ط دو هفته تحملش کرده
بود شکسته بود همه شروع کردن ب دست و
شوت زدن کمی گذشت اشکاشو پاک کرد
~خب خوشگل خانم قهوه هامونم ک اومد
خب تا سرد نشده من قهوه مو خوردم ولی
اون لب نزد سواره ماشین شدیم و رفتیم
عمارت لباسا رو دادم ب بی بی برای مهمونی
فردا شب گفتم نفیسه رو آماده کنه
میخواستم ط مهمونی نفیسه رو ب اعنوان
زنم اعلام کنم صبح با آلارم گوشی از خواب پا شدم و دوش گرفتم تا شب کلی وقت داشتم سپردم بهترین غذاها رو بپزن و کل عمارتو تذیین کنن کل عمارت با چراغ های بنفش تذیین شد و گل های سفید صحنه ی خیلی قشنگی بود کت و شلوار مشکی و پیرهن سفیدی پوشیدم ی نگاه کلی ب خودم انداختم بی نقس بودم ساعت حدود 8بود حتما تا الان نفیسه آماده شده تقریبا همه ی مهمونا اومده بودن ب سمته اتاق نفیسه رفتم و تقه ای ب در زدم ک صدای بی بی ب گوشم رسید بفرمایید وارد شدم واو بی نقس بود انگار ی فرشته جلوم بود گرچه همه جوره زیباست ب سمتش رفتم و گفتم~ خب امادست بی بی +بله پسرم تموم شد دستمو ب طرفش دراز کردم چشاش برق میزد دستمو گرفت و بلند شد از در خارج شدیم و همین ک وارد حیاط شدیم همه ی نگاه ها برگشت ب سمته ما اهنگه ملایمی در حال پخش بود رفتم ب جایی گاهی ک برای من و نفیسه اماده شده بود و لب زدم ~از همه تون ممنونم ک تشریف آوردین و مارو ط این شب خاص همراهی میکنید امروز دوره هم جمع شدیم تا ی آدمه خاصه زندگیمو معرفی کنم کسی ک تمام زندگیمه و منو تبدیل ب ی آدمه بهتری کرده بهش زل زدم و گفتم همسرم نفیسه قشنگ معلوم بود همه ط شوک بودن آخه فاصله سنی مون زیاد بود صدای پچ پچ ب گوشم میرسید ولی همه سعی کردن نشون ندن متعجب شدن و تبریک گفتن حمید اومد سمته مون ~به به آقا هاکان عجب هولویی طور کردیا بچه زرنگ فقط بپا نپره اخمام رفت ط هم و لب زدم +سگای گرسنه دستش بهش نمیرسه خیالت راحت اخم کرد و خنده ی الکی ای کرد ک معلوم بود حالش گرفته شد از قصد اونطوری گفتم اومدن و تبریک گفتن ک از سکوت نفیسه تعجب کردن ولی گفتم ک زیاد حالش خوب نی ک مطمئن بودم کسی باور نکرد...
توانایی اینو دارم ک حمید بچه پُرو رو جر بدم😂
اسیر ارباب#³⁵part
کردم و گرفتمش نشستم روی صندلی رو ب
روی نفیسه فکر کردم چی بخونم ک یادم اومد
چی بهتر از اهنگ مورد علاقم امیدوار بودم
خوشش بیاد شروع کردم ب گیتار زدم
🎼🎼🎼گفتی دوسم دارییی حق با ط بود آره
اما ط تعریفت از عاشقی بامن زیادی فرق داره،
نفیسه سرشو گرفت بالا و ط چشام زل زد
پهلوی من با عشق دنیا رو میگشتییی غرقت
شدم یک عمرم تا ط ب آرومی پهلو گرفت
کشتیت، شروع کرد ب اشک ریختن زار زار
گریه میکرد بد از تموم شدن اهنگ رو ب
روش روی زانوهام نشستم و دستامو باز کردم
ک پرید ط بغلم و شدت گریه هاش بیشتر
شد انگار بغضی ک ط دو هفته تحملش کرده
بود شکسته بود همه شروع کردن ب دست و
شوت زدن کمی گذشت اشکاشو پاک کرد
~خب خوشگل خانم قهوه هامونم ک اومد
خب تا سرد نشده من قهوه مو خوردم ولی
اون لب نزد سواره ماشین شدیم و رفتیم
عمارت لباسا رو دادم ب بی بی برای مهمونی
فردا شب گفتم نفیسه رو آماده کنه
میخواستم ط مهمونی نفیسه رو ب اعنوان
زنم اعلام کنم صبح با آلارم گوشی از خواب پا شدم و دوش گرفتم تا شب کلی وقت داشتم سپردم بهترین غذاها رو بپزن و کل عمارتو تذیین کنن کل عمارت با چراغ های بنفش تذیین شد و گل های سفید صحنه ی خیلی قشنگی بود کت و شلوار مشکی و پیرهن سفیدی پوشیدم ی نگاه کلی ب خودم انداختم بی نقس بودم ساعت حدود 8بود حتما تا الان نفیسه آماده شده تقریبا همه ی مهمونا اومده بودن ب سمته اتاق نفیسه رفتم و تقه ای ب در زدم ک صدای بی بی ب گوشم رسید بفرمایید وارد شدم واو بی نقس بود انگار ی فرشته جلوم بود گرچه همه جوره زیباست ب سمتش رفتم و گفتم~ خب امادست بی بی +بله پسرم تموم شد دستمو ب طرفش دراز کردم چشاش برق میزد دستمو گرفت و بلند شد از در خارج شدیم و همین ک وارد حیاط شدیم همه ی نگاه ها برگشت ب سمته ما اهنگه ملایمی در حال پخش بود رفتم ب جایی گاهی ک برای من و نفیسه اماده شده بود و لب زدم ~از همه تون ممنونم ک تشریف آوردین و مارو ط این شب خاص همراهی میکنید امروز دوره هم جمع شدیم تا ی آدمه خاصه زندگیمو معرفی کنم کسی ک تمام زندگیمه و منو تبدیل ب ی آدمه بهتری کرده بهش زل زدم و گفتم همسرم نفیسه قشنگ معلوم بود همه ط شوک بودن آخه فاصله سنی مون زیاد بود صدای پچ پچ ب گوشم میرسید ولی همه سعی کردن نشون ندن متعجب شدن و تبریک گفتن حمید اومد سمته مون ~به به آقا هاکان عجب هولویی طور کردیا بچه زرنگ فقط بپا نپره اخمام رفت ط هم و لب زدم +سگای گرسنه دستش بهش نمیرسه خیالت راحت اخم کرد و خنده ی الکی ای کرد ک معلوم بود حالش گرفته شد از قصد اونطوری گفتم اومدن و تبریک گفتن ک از سکوت نفیسه تعجب کردن ولی گفتم ک زیاد حالش خوب نی ک مطمئن بودم کسی باور نکرد...
توانایی اینو دارم ک حمید بچه پُرو رو جر بدم😂
۶.۱k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.