𝕻𝖆𝖗𝖙 4
𝕻𝖆𝖗𝖙 4
ویو ا/ت
از وقتی من رو به اتاق اوردن همش درحال گریه کردن بودم من ادمی نبودم که گریه کنم رفتارم دست خودم نبود مگه من چیکار کردم که میخوان بکشنم.
همینجور داشتم گریه میکردم و فک میکردم دلیل این رفتار با من چیه یا گناهم چیه!!
دیگه مغزم درد گرفته بود که سریع یه خاطره ای به ذهنم رسید
فلش بک ۸ سالگی ا/ت
_ نه مامان لطفا تنهام نزار
_ من زود بر میگردم عزیزم ولی اگه برنگشتم
_ اگه برنگشتی چی مامان ها چی (گریه و داد)
_ اگه نیومدم با اقای چوی( اقای چوی بابای بورام دوست صمیمی ا/ت میشه)و بورام میری و باید مواظب خودت باشی سعی کن کم پیدا باشی باشه فرشته من
_ مامان چرا کم پیدا باشم چرا اصلا تو نمیای بابا اصلا کجاست!!؟
_ بابایی هم میاد من و بابایی باهم میایم ولی تا بیایم باید قول بدی مراقب خودت باش چون ممکنه یه اقا بده ای پیدات کنه و اذیتت کنه اگه فامیلی به نام جئون شنیدی ازش دوری کن باشه مامانی باشه؟
_ باشه!! مامان ولی زود بیاید من میترسم( با گریه شدید که اصلا معلوم نیست چی میگه)
_ افرین گلم ما خیلی زود میایم پیشت
پایان فلش بک
صبر کن اگه اگه این ها همون خاندان جئون باشن که دنبال من هستن چی مامان گفته بود ازشون دوری کنم چرا من فامیل اون پسره رو نپرسیدم اه ا/ت احمق!!
چند مین بعد
اینقدر گریه کردم که به خواب رفتم
ویو کوک
داشتم میرفتم پیش شوگا(شوگا دستیار پدر کوک و دوست جونگ کوکه)تا بپرسم قضیه این دختره چیه که تهیونگ (تهیونگ صمیمی ترین دوست جونگ کوک ک شوگاعه و همچنین پسر خاله شوگا)سر راهم قرار گرفت
_تهیونگ: کوک! کوک! (چون دوییده بود نفس نفس میزد)
_جونگ کوک: بله چیکار داری ته؟
_تهیونگ: بابات گفته سریع بری اتاقش مثل اینکه خیلی عصبانیه
_جونگ کوک: اههه باز چی شده؟..اوک الان میرم
_تهیونگ: نمیدونم اما فک کنم بخاطر این دختره که گفته بود بیاریشه فک کنم.
_ جونگ کوک: اوکی، من برم تا بدبختمون نکرد این پیرمد خرفت( نویسنده خیلی به پیرمرد خرفت علاقه داره😅)
خیلی استرس داشتم اما سعی کردم نشون ندم و در رو به صدا در اوردم
تق تق
_بیا تو
_ سلام پدر از دیدنتون خوشحالم
_ خوشحال نباش چون قراره پارت کنم پسره گستاخ
_مگه من چیکار کردم که باز کاسه کوزه ها سر من شکست
پدر کوک یه سیلی به جونگ کوک زد و ادامه داد
_ باز ازت یه کار خواستم و خیلی خوب ریدی کل خبر نگار ها از تو و اون دختره کنار هم عکس گرفتن و شایعه شده دوست دخترته!! مگه من بهت نگفتم شلوغه جوری بیارش که فک کنن یه هرزه بیشتر نیست ها!جواب بده!!(عصبانیت در حد انفجار)
_ ولی کاری نکرد که من بخوام اینجوری که میگی باهاش رفتار کنم؛ مشکل من نیست دختره عین ادم اومد دنبالم
ویو ا/ت
از وقتی من رو به اتاق اوردن همش درحال گریه کردن بودم من ادمی نبودم که گریه کنم رفتارم دست خودم نبود مگه من چیکار کردم که میخوان بکشنم.
همینجور داشتم گریه میکردم و فک میکردم دلیل این رفتار با من چیه یا گناهم چیه!!
دیگه مغزم درد گرفته بود که سریع یه خاطره ای به ذهنم رسید
فلش بک ۸ سالگی ا/ت
_ نه مامان لطفا تنهام نزار
_ من زود بر میگردم عزیزم ولی اگه برنگشتم
_ اگه برنگشتی چی مامان ها چی (گریه و داد)
_ اگه نیومدم با اقای چوی( اقای چوی بابای بورام دوست صمیمی ا/ت میشه)و بورام میری و باید مواظب خودت باشی سعی کن کم پیدا باشی باشه فرشته من
_ مامان چرا کم پیدا باشم چرا اصلا تو نمیای بابا اصلا کجاست!!؟
_ بابایی هم میاد من و بابایی باهم میایم ولی تا بیایم باید قول بدی مراقب خودت باش چون ممکنه یه اقا بده ای پیدات کنه و اذیتت کنه اگه فامیلی به نام جئون شنیدی ازش دوری کن باشه مامانی باشه؟
_ باشه!! مامان ولی زود بیاید من میترسم( با گریه شدید که اصلا معلوم نیست چی میگه)
_ افرین گلم ما خیلی زود میایم پیشت
پایان فلش بک
صبر کن اگه اگه این ها همون خاندان جئون باشن که دنبال من هستن چی مامان گفته بود ازشون دوری کنم چرا من فامیل اون پسره رو نپرسیدم اه ا/ت احمق!!
چند مین بعد
اینقدر گریه کردم که به خواب رفتم
ویو کوک
داشتم میرفتم پیش شوگا(شوگا دستیار پدر کوک و دوست جونگ کوکه)تا بپرسم قضیه این دختره چیه که تهیونگ (تهیونگ صمیمی ترین دوست جونگ کوک ک شوگاعه و همچنین پسر خاله شوگا)سر راهم قرار گرفت
_تهیونگ: کوک! کوک! (چون دوییده بود نفس نفس میزد)
_جونگ کوک: بله چیکار داری ته؟
_تهیونگ: بابات گفته سریع بری اتاقش مثل اینکه خیلی عصبانیه
_جونگ کوک: اههه باز چی شده؟..اوک الان میرم
_تهیونگ: نمیدونم اما فک کنم بخاطر این دختره که گفته بود بیاریشه فک کنم.
_ جونگ کوک: اوکی، من برم تا بدبختمون نکرد این پیرمد خرفت( نویسنده خیلی به پیرمرد خرفت علاقه داره😅)
خیلی استرس داشتم اما سعی کردم نشون ندم و در رو به صدا در اوردم
تق تق
_بیا تو
_ سلام پدر از دیدنتون خوشحالم
_ خوشحال نباش چون قراره پارت کنم پسره گستاخ
_مگه من چیکار کردم که باز کاسه کوزه ها سر من شکست
پدر کوک یه سیلی به جونگ کوک زد و ادامه داد
_ باز ازت یه کار خواستم و خیلی خوب ریدی کل خبر نگار ها از تو و اون دختره کنار هم عکس گرفتن و شایعه شده دوست دخترته!! مگه من بهت نگفتم شلوغه جوری بیارش که فک کنن یه هرزه بیشتر نیست ها!جواب بده!!(عصبانیت در حد انفجار)
_ ولی کاری نکرد که من بخوام اینجوری که میگی باهاش رفتار کنم؛ مشکل من نیست دختره عین ادم اومد دنبالم
۹.۴k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.