برای هزارمین بار به عکسای تهیونگ خیره شد..
برای هزارمین بار به عکسای تهیونگ خیره شد..
لارا: چرا تو نمیتونی مال من باشی..؟
چرا من باید عاشق کسی بشم ک منو فقط به چشم خواهرش میبینه..؟
چرا زندگی من انقد مزخرفه..؟(بغض و گریه)
این کار هرشبش بود..پتو و گوشیش تنها همدم هاش بودن..
دختر قصه ی ما.. فقیر نبود.. بدون پدر و مادر هم نبود..
اون عاشق بود..
عاشق کسی که دوسش نداره..
یا بهتر بگم عاشق کسی که اونو فقط به چشم یه خواهر کوچولوی کیوت میبینه..-!
اون عاشق دوست صمیمیش شده بود.. کیم تهیونگ..
با صدای در سریع اشکاشو پاک کرد و گوشیشو خاموش کرد..
کوک: اجازه هس بیام؟
لارا سعی کرد لرزش صداشو پنهان کنه: بیا تو..
کوک با یه لیوان شیرکاکائو وارد اتاق شد..
کوک: حال آبجی کوچولوم چطوره؟
لارا: خوبم🙂
اینکه به چیزی تظاهر کنه که نیست.. بیشتر عذابش میداد..
کوک: لارا.. میشه بهم بگی چیشده؟
من داداشتم.. اگه حرفی داری.. اگه چیزی توی قلب کوچولو موچولوت سنگینی میکنه بهم بگو..
لارا هرچقدر سعی کرد نتونست بغضشو نگه داره..
داداششو بغل کرد و یه دل سیر گریه کرد..
کوک دستشو نوازش بار روی سر خواهر کوچولوش کشید: پرنسسم.. من نمیدونم دقیقا چه اتفاقی برات افتاده.. اما بدون من کنارتم!
داداشت کنارته.. هر وقت نیاز داشتی میتونی باهام حرف بزنی..
لارا میخواست بگه.. میخواست راجب اینکه عاشق شده بگه..
اینکه درگیر عشق یه طرفه شده.. اما از دست کوک کاری برنمیومد..
فقط سعی کرد تو آغوش برادرش آروم بشه..
بعد از چند دقیقه چشماشو بست و به خوابی عمیق فرو رفت..
کوک خواهر کوچولوشو آروم روی تخت گذاشت..
بوسه ای به موهای خرمایی خواهرش زد و از اتاق بیرون رفت..
فلش بک 3 روز پیش..
لارا به یه مهمونی بین دانشجو ها دعوت شده بود..
خیلی از این جمع ها خوشش نمیومد..
اما چون تهیونگ هم دعوت بود تصمیم گرفت بره..
بهترین لباسی که داشت رو پوشید..
ادکلنی که تهیونگ براش خریده بود رو زد و راه افتاد..
ادامه داردددد....
یاع یاع چه جایی کات کردم 🤣
خب خب.. ممنون از حمایتاتون شنگولیاممم ✨
لایک..
فالو..
کامنت..
منتظرمممم
لارا: چرا تو نمیتونی مال من باشی..؟
چرا من باید عاشق کسی بشم ک منو فقط به چشم خواهرش میبینه..؟
چرا زندگی من انقد مزخرفه..؟(بغض و گریه)
این کار هرشبش بود..پتو و گوشیش تنها همدم هاش بودن..
دختر قصه ی ما.. فقیر نبود.. بدون پدر و مادر هم نبود..
اون عاشق بود..
عاشق کسی که دوسش نداره..
یا بهتر بگم عاشق کسی که اونو فقط به چشم یه خواهر کوچولوی کیوت میبینه..-!
اون عاشق دوست صمیمیش شده بود.. کیم تهیونگ..
با صدای در سریع اشکاشو پاک کرد و گوشیشو خاموش کرد..
کوک: اجازه هس بیام؟
لارا سعی کرد لرزش صداشو پنهان کنه: بیا تو..
کوک با یه لیوان شیرکاکائو وارد اتاق شد..
کوک: حال آبجی کوچولوم چطوره؟
لارا: خوبم🙂
اینکه به چیزی تظاهر کنه که نیست.. بیشتر عذابش میداد..
کوک: لارا.. میشه بهم بگی چیشده؟
من داداشتم.. اگه حرفی داری.. اگه چیزی توی قلب کوچولو موچولوت سنگینی میکنه بهم بگو..
لارا هرچقدر سعی کرد نتونست بغضشو نگه داره..
داداششو بغل کرد و یه دل سیر گریه کرد..
کوک دستشو نوازش بار روی سر خواهر کوچولوش کشید: پرنسسم.. من نمیدونم دقیقا چه اتفاقی برات افتاده.. اما بدون من کنارتم!
داداشت کنارته.. هر وقت نیاز داشتی میتونی باهام حرف بزنی..
لارا میخواست بگه.. میخواست راجب اینکه عاشق شده بگه..
اینکه درگیر عشق یه طرفه شده.. اما از دست کوک کاری برنمیومد..
فقط سعی کرد تو آغوش برادرش آروم بشه..
بعد از چند دقیقه چشماشو بست و به خوابی عمیق فرو رفت..
کوک خواهر کوچولوشو آروم روی تخت گذاشت..
بوسه ای به موهای خرمایی خواهرش زد و از اتاق بیرون رفت..
فلش بک 3 روز پیش..
لارا به یه مهمونی بین دانشجو ها دعوت شده بود..
خیلی از این جمع ها خوشش نمیومد..
اما چون تهیونگ هم دعوت بود تصمیم گرفت بره..
بهترین لباسی که داشت رو پوشید..
ادکلنی که تهیونگ براش خریده بود رو زد و راه افتاد..
ادامه داردددد....
یاع یاع چه جایی کات کردم 🤣
خب خب.. ممنون از حمایتاتون شنگولیاممم ✨
لایک..
فالو..
کامنت..
منتظرمممم
۷.۲k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.