عشق حقیقیp⁸
یونگی ویو
لباسمو در آوردم و به صورتش نزدیک شدم
جیمین:هوی خیلی داری نزد...
اومدم حرفمو بزنم که یونگی لباشو گذاشت رو لبم و یه گاز زد که همراهیش کنم
دستمو گذاشتم دور کمرش و همراهیش کردم و بعد تقریبا ۲۰مین جدا شدم ازش
یونگی: تازه داشت خوش میگذشت چرا جدا شدی
جیمین: نفس کم آوردم بچه خسته نشدی؟ خشت اومده؟
یونگی: خودت خواستی(چرا فیکم داره سیاسی میشه)
یونگی جیمینو پرت کرد رو تخت و روش خیمه زد و گفت برای کردنت زوده پس فعلا لب میگیرم ازت
جیمین: یدیقه محلت بده ببینم چی به چیههه
یونگی شروع کرد لب گرفتم و جیمین با یه حرکت رو یونگی خیمه زد بدون اینکه لبش از لب اون جدا شه و شروع کرد به شدید گردن لب گرفتن و بعد از ۳۰ مین جدا شدن
در اتاق زده شد و فهمیدن تایمشون تموم شده و اگه ده دیقه دیگه ادامه بدن از حد مجاز گذشتن و رفتن بیرون
بسه دیگه دستم درد گرفت برو پارت بعدی ادامش مینویسم
لباسمو در آوردم و به صورتش نزدیک شدم
جیمین:هوی خیلی داری نزد...
اومدم حرفمو بزنم که یونگی لباشو گذاشت رو لبم و یه گاز زد که همراهیش کنم
دستمو گذاشتم دور کمرش و همراهیش کردم و بعد تقریبا ۲۰مین جدا شدم ازش
یونگی: تازه داشت خوش میگذشت چرا جدا شدی
جیمین: نفس کم آوردم بچه خسته نشدی؟ خشت اومده؟
یونگی: خودت خواستی(چرا فیکم داره سیاسی میشه)
یونگی جیمینو پرت کرد رو تخت و روش خیمه زد و گفت برای کردنت زوده پس فعلا لب میگیرم ازت
جیمین: یدیقه محلت بده ببینم چی به چیههه
یونگی شروع کرد لب گرفتم و جیمین با یه حرکت رو یونگی خیمه زد بدون اینکه لبش از لب اون جدا شه و شروع کرد به شدید گردن لب گرفتن و بعد از ۳۰ مین جدا شدن
در اتاق زده شد و فهمیدن تایمشون تموم شده و اگه ده دیقه دیگه ادامه بدن از حد مجاز گذشتن و رفتن بیرون
بسه دیگه دستم درد گرفت برو پارت بعدی ادامش مینویسم
۷۱۵
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.