Fic:are you Ghost?? Part6
[روز بعد]
لیسا : اونایی بیدار شو بریم صبحونه بخوریمم
جنی: اومم باش
ویو لیسا: با جنی رفتیم پذیرایی من از اونجایی که به آشپزی علاقه زیادی داشتم رفتم ساندویچ درست کنم
که یهو جونگ کوک مثل روح ظاهر شد البت طبیعیه
لیسا: جیغغغغ ترسوندیمم(چشم غره)
کوک: تو الان به من چشم غره رفتی؟؟
لیسا: ارهههه
کوک:هنوز ناراحتی؟؟
لیسا:نههه اصلااا کی گفتهه(باشه تو راست میگی)
کوک: من خر نیستم هااا
لیسا: شایدم باشی(زیرلب)
کوک : لیساا شنیدمم
لیسا: خبببب ساندویچ آماده شد
کوک: چرا 4 تا درست کردی؟؟
لیسا:خب 4 تاییم دیگ
کوک: روحا نمیتونن غذا بخورن خنگولل
لیسا: عههه خنگول خودتییی🥺
کوک: باشه بابا من رفتم اصلا
ویو لیسا: ساندویچ رو بردم تا با جنی بخوریم
جنی: اوممم بنظر خوشمزه میاد
لیسا:(ذوققق)
جنی: چطور میتونی آنقدر کیوت باشی بچه؟؟؟
لیسا: نمیدونمممم(لوس)
جنی: میشه من تورو بخورم؟؟
لیسا:نه😈
جنی:منحرففف
ته: خب دیگ لاو ترکوندن بسه
کوک: راست میگه، خب جنی یادته گفتم برای نجات لیسا در عوضش باید برامون بیماری کنین؟
جنی: اره
کوک: باید آدم بکشید
جنی و لیسا: هاااا؟؟؟
ته: اونم 2 تا باید بکشید و اینکه پسر باشن سنشونم بیشتر از 20 نباشه
لیسا: ما اینکارو نمیکنیم ما هیچوقت دست به قتل نزدیم و نمیزنیم
کوک: مطمئنی خواهرت اینکارو نکرده؟؟
لیسا: هاا؟؟
کوک: پس کی بود باباتو کشت!؟
جنی: ت.. ت.. تو از کجا میدونی؟؟
کوک: من خاطرات همتونو میتونم بدست بیارم
ته: کوک قدرت های ماورایی زیادی داره هر کاری از دستش بر میاد
لیسا: پس آدمم میتونه بکشه دیگه نه؟؟
ته: نه روحا نمیتونم آدم بکشن
لیسا: ما آدم نمیکشیمم
کوک: اگه اینکارو نکنی تا ابد تو اون اتاق زندانی میکنم غذام بهت نمیدم
لیسا و جنی: مهم نیست
ته: واقعا؟؟ مطمئنم پشیمون میشید
ویو لیسا: ما رو با زور بردن تو یه اتاق خیلی کثیف و کوچیک
کوک: یادتون باشه بدونه هیچ غذایی اینجا میمونید
لیسا: ولی این بی رحمیه🥺
ته: ما بی رحم تر از این حرفاییم
جنی: شما نباید اینکارو کنید
ویو جنی: رفتن و درو رومون قفل کردن بغض هر دومون ترکید
جنی: لیسا منو ببخش همه چی تقصیر منه باید حرفتو گوش میکردم و نمیومدین اینجا
لیسا: اونی اشکالی نداره ما از پسش بر میایم(بغل)
لیسا : اونایی بیدار شو بریم صبحونه بخوریمم
جنی: اومم باش
ویو لیسا: با جنی رفتیم پذیرایی من از اونجایی که به آشپزی علاقه زیادی داشتم رفتم ساندویچ درست کنم
که یهو جونگ کوک مثل روح ظاهر شد البت طبیعیه
لیسا: جیغغغغ ترسوندیمم(چشم غره)
کوک: تو الان به من چشم غره رفتی؟؟
لیسا: ارهههه
کوک:هنوز ناراحتی؟؟
لیسا:نههه اصلااا کی گفتهه(باشه تو راست میگی)
کوک: من خر نیستم هااا
لیسا: شایدم باشی(زیرلب)
کوک : لیساا شنیدمم
لیسا: خبببب ساندویچ آماده شد
کوک: چرا 4 تا درست کردی؟؟
لیسا:خب 4 تاییم دیگ
کوک: روحا نمیتونن غذا بخورن خنگولل
لیسا: عههه خنگول خودتییی🥺
کوک: باشه بابا من رفتم اصلا
ویو لیسا: ساندویچ رو بردم تا با جنی بخوریم
جنی: اوممم بنظر خوشمزه میاد
لیسا:(ذوققق)
جنی: چطور میتونی آنقدر کیوت باشی بچه؟؟؟
لیسا: نمیدونمممم(لوس)
جنی: میشه من تورو بخورم؟؟
لیسا:نه😈
جنی:منحرففف
ته: خب دیگ لاو ترکوندن بسه
کوک: راست میگه، خب جنی یادته گفتم برای نجات لیسا در عوضش باید برامون بیماری کنین؟
جنی: اره
کوک: باید آدم بکشید
جنی و لیسا: هاااا؟؟؟
ته: اونم 2 تا باید بکشید و اینکه پسر باشن سنشونم بیشتر از 20 نباشه
لیسا: ما اینکارو نمیکنیم ما هیچوقت دست به قتل نزدیم و نمیزنیم
کوک: مطمئنی خواهرت اینکارو نکرده؟؟
لیسا: هاا؟؟
کوک: پس کی بود باباتو کشت!؟
جنی: ت.. ت.. تو از کجا میدونی؟؟
کوک: من خاطرات همتونو میتونم بدست بیارم
ته: کوک قدرت های ماورایی زیادی داره هر کاری از دستش بر میاد
لیسا: پس آدمم میتونه بکشه دیگه نه؟؟
ته: نه روحا نمیتونم آدم بکشن
لیسا: ما آدم نمیکشیمم
کوک: اگه اینکارو نکنی تا ابد تو اون اتاق زندانی میکنم غذام بهت نمیدم
لیسا و جنی: مهم نیست
ته: واقعا؟؟ مطمئنم پشیمون میشید
ویو لیسا: ما رو با زور بردن تو یه اتاق خیلی کثیف و کوچیک
کوک: یادتون باشه بدونه هیچ غذایی اینجا میمونید
لیسا: ولی این بی رحمیه🥺
ته: ما بی رحم تر از این حرفاییم
جنی: شما نباید اینکارو کنید
ویو جنی: رفتن و درو رومون قفل کردن بغض هر دومون ترکید
جنی: لیسا منو ببخش همه چی تقصیر منه باید حرفتو گوش میکردم و نمیومدین اینجا
لیسا: اونی اشکالی نداره ما از پسش بر میایم(بغل)
۹.۳k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.