ویو یونگی
ویو یونگی
تو راه که بودم جیمین از خونریزی زیاد بیهوش شد زود بردمش به نزدیکترین بیمارستان دکتر زخمش رو بخیه زد و یه سرم آرامبخش زد تا دردش کمتر بشه نشستم تا بهوش بیاد
صبح ویو یونگی
بیدار شدم دیدم جیمین هنوز خوابه یهو در اتاق باز شد و ات اومد
^ات(تعجب)
+حالش خوبه؟(بغض صگی)
^اره....اینجا؟
+چیزه...امـ..خب باشه بین خودمون بمون به جیمین هیچی نمیگی
^اوهوم
+بیا بیرون بگم
^خب اینجا بگو
+نه اگه جیمین بشنوه چی؟
^اوکی
*بیرون اتاق
^خب
+من هنوزم جیمین رو دوست دارم اما انتقام بچمو میگیرم اره خودم خودکشی کردم اما اون مقصر این بود
^(کپ کرده)
+اوکی من یگه میرم جیمین منو نبینه
^اوهوم
ویو یونگی
وقتی ات رفت رفتم تو اتاق دیدم جیمین بهوش اومده
_کسی بیرون بود؟
^نه...نه
_اها من کی مرخص میشم؟
^بزار میرم کارای ترخیص رو انجام میدم
_باشه
.
.
.
^اوکیه میتونیم بریم
*تو ماشینن
_یونگی بنظرت ات عوض نشده؟
^هوم..خیلیی
تو راه که بودم جیمین از خونریزی زیاد بیهوش شد زود بردمش به نزدیکترین بیمارستان دکتر زخمش رو بخیه زد و یه سرم آرامبخش زد تا دردش کمتر بشه نشستم تا بهوش بیاد
صبح ویو یونگی
بیدار شدم دیدم جیمین هنوز خوابه یهو در اتاق باز شد و ات اومد
^ات(تعجب)
+حالش خوبه؟(بغض صگی)
^اره....اینجا؟
+چیزه...امـ..خب باشه بین خودمون بمون به جیمین هیچی نمیگی
^اوهوم
+بیا بیرون بگم
^خب اینجا بگو
+نه اگه جیمین بشنوه چی؟
^اوکی
*بیرون اتاق
^خب
+من هنوزم جیمین رو دوست دارم اما انتقام بچمو میگیرم اره خودم خودکشی کردم اما اون مقصر این بود
^(کپ کرده)
+اوکی من یگه میرم جیمین منو نبینه
^اوهوم
ویو یونگی
وقتی ات رفت رفتم تو اتاق دیدم جیمین بهوش اومده
_کسی بیرون بود؟
^نه...نه
_اها من کی مرخص میشم؟
^بزار میرم کارای ترخیص رو انجام میدم
_باشه
.
.
.
^اوکیه میتونیم بریم
*تو ماشینن
_یونگی بنظرت ات عوض نشده؟
^هوم..خیلیی
۱۶.۶k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.