یه روز مثل همیشه تو اتاقم بودم و داشتم با دویون(داداشش) ب
یه روز مثل همیشه تو اتاقم بودم و داشتم با دویون(داداشش) بازی میکردم
*اینم بگم ا.ت اینجا بچس*
که یهو بابا اومد تو اتاق و پشت سرش هم مامان اومد تو اتاق
م. تهیونگ ولشون کن
ته. دویون؟
د. بله بابا؟
ته. وسایلت رو جمع کن میخوایم اتاقتو از ا.ت جدا کنیم
د. چشم
م. خب مگه چی میشه باهم باشن؟
ته. به تو ربطی نداره
م. چرا انقدر باهاش لج داری اون فقط بچس
ته. چون نمیخوام پسرم تو خطر باشه
ا.ت. مامان اگه بابا نمیخواد دویون پیشم باشه من مشکلی ندارم الکی خودتو اذیت نکن
م. باشه دخترم
ته. دویون بدو بیا
بابا دویون رو برد تو اتاق جدیدش و مامان اومد منو بقل کرد
م. نگران نباش دخترم باشه بابا هم تورو دوست داره هم داداشتو
ا.ت. من نگران نیستم مامان
م. باشه
ا.ت. میشه بری بیرون میخوام تنها باشم
م. باشع
مامانم از اتاقم رفت بیرون و درو بست و نشستم رو تختم و شروع به گریه کردن کردم حس میکنم بابا دیگه مثل قبل بهم اهمیت نمیده دیگه باهام صحبت نمیکنه همش فکرش به دویون هست
چند ساعتی از اتاقم بیرون نیومدم که مامانم صدام کرد تا بیام شام بخورم اشکام رو پاک کردم و رفتم سر میز شام میخواستم پیشه بابا بشینم ولی دویون زودتر نشسته بود حسودیم شد بهش ولی اهمیت ندادم و رفتم پیش مامان نشستم
و.....
لالا دارم🥺😴
*اینم بگم ا.ت اینجا بچس*
که یهو بابا اومد تو اتاق و پشت سرش هم مامان اومد تو اتاق
م. تهیونگ ولشون کن
ته. دویون؟
د. بله بابا؟
ته. وسایلت رو جمع کن میخوایم اتاقتو از ا.ت جدا کنیم
د. چشم
م. خب مگه چی میشه باهم باشن؟
ته. به تو ربطی نداره
م. چرا انقدر باهاش لج داری اون فقط بچس
ته. چون نمیخوام پسرم تو خطر باشه
ا.ت. مامان اگه بابا نمیخواد دویون پیشم باشه من مشکلی ندارم الکی خودتو اذیت نکن
م. باشه دخترم
ته. دویون بدو بیا
بابا دویون رو برد تو اتاق جدیدش و مامان اومد منو بقل کرد
م. نگران نباش دخترم باشه بابا هم تورو دوست داره هم داداشتو
ا.ت. من نگران نیستم مامان
م. باشه
ا.ت. میشه بری بیرون میخوام تنها باشم
م. باشع
مامانم از اتاقم رفت بیرون و درو بست و نشستم رو تختم و شروع به گریه کردن کردم حس میکنم بابا دیگه مثل قبل بهم اهمیت نمیده دیگه باهام صحبت نمیکنه همش فکرش به دویون هست
چند ساعتی از اتاقم بیرون نیومدم که مامانم صدام کرد تا بیام شام بخورم اشکام رو پاک کردم و رفتم سر میز شام میخواستم پیشه بابا بشینم ولی دویون زودتر نشسته بود حسودیم شد بهش ولی اهمیت ندادم و رفتم پیش مامان نشستم
و.....
لالا دارم🥺😴
۱۰.۳k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.