تکپارتی جین
وقتی استاد دانشگاهت اکس قبلیت بود
p13
ا.ت: دیگه مهم نیس چون تو بهم اعتماد نداشتی
جین: داشتم حتی وقتی اون عکسا رو دیدم...بد شکستم و سر تو خالیش کردم بدون اینکه حرفت رو بشنوم
ا.ت: من از کجا باید بفهمم اون روانیای که چند سال پیش یه مشت فوحش نثارم کرد و بهم انگ هرزگی زد و سیلی خوابوند تو گوشم....الان جلوم نشسته و میگه بهم اعتماد داشته؟(داد)
جین: ا.ت میدونم اشتباه کردم ولی ببخشم...تو چرا فکر میکنی فقط تو درد کشیدی....این مدت که نبودم میدونی چی بود حالم...خوابوندم تیمارستان...چند بار خودکشی نا موفق داشتم...(بلند) چرا چرا فکر میکنی فقط تو ضربه خوردی...میدونی وقتی اون عکسا رو دیدم تمام آرزو هام پر کشید رفت...میخواستم باهات ازدواج کنم بچه دار بشیم، مسافرت بریم، بگردیم
ا.ت: من چی وقتی پدر و مادم مرد و عموم بزرگم کرد که بتونه ارثمو بگیره وقتی عاشق شدم مجبورم کرد لبخند زورکی به کسی که حالم ازش بهم میخوره بزنم تا عشقم ناراحت شه (گریه)
جین ا.ت رو تو بغلش کشید و سرش رو ناز کرد و گذاشت گریه کنه
جین: چگیا ببخشید ببخشید منو دوستت دارم بیب من...لطفا بگو چیکار کنم بهم برگردی ها؟
ا.ت: هق...چرا من...هق هق...چرا من باید این همه درد بکشم
جین: دیگه نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره...باهام ازدواج میکنی؟ اره یا نه؟
ا.ت: تو واقعا عاشقمی؟
جین تو یه حرکت ناگهانی ا.ت رو روی تخت خوابوند و شروع کرد بوسیدن کل صورتش[ لپ،لب،چشم،پیشونی،چونهو...] تا جایی که گریه ا.ت به خنده تبدیل شد
ا.ت: فهمیدم فهمیدم چقدر دوستم داری (خنده)
جین: پس یعنی اره؟
ا.ت: به یه شرط
جین: چه شرطی؟
ا.ت: میخوام جوری ازم خواستگاری کنی که شگفت زده شم
جین: ها؟
ا.ت: همین که گفتم
جین: اخه....باشه چون تو رو رازی میکنه
یک ماه بعد
(ا.ت مدتی پیش عموش میمونه و تموم زمین هاش و ارثش رو از عموش و پسر عموش پس میگیره و برای همیشه رابطه کثیفش رو با عموش تموم نیکنه ...ا.ت و جین برمیگردن و ا.ت دوباره میره دانشگاه)
ویو ا.ت
دلم داره میگیره...فکر کنم جین دیگه بیخیال شده...این چند وقت به هزار روش خاستگاری کرد ولی اونقدر که میخواستم خوب نبود و حالا هم تو دانشگاه خبر قرار گذاشتن آقای کیم با یکی از استادان دانشگاه خانم لی همه جا پخش شده
یه بار وقتی از خونه بیرون رفتم دزدیدند و بیهوشم کردن ...وقتی چشم هام رو باز کردم تو وان بزرگی از گلبرگ کنار جین خوابیده بودم و اونجا ازم خاستگاری کرد و ....رد کردم...باری دیگه وقتی از کافه بیرون امدم یه صف بچه با لباس سفید و گل رز به دست بودن گلا رو ازشون گرفتم و هرچی جلو تر میرفتم به ماشین جین که تمامش گل بود رو به رو میشدم و جینی که در رو باز گذاشته بود و لم داده بود و حلقه ازدواج تو دستش بود...رد کردم
یه بار دیگه....
#سناریو
p13
ا.ت: دیگه مهم نیس چون تو بهم اعتماد نداشتی
جین: داشتم حتی وقتی اون عکسا رو دیدم...بد شکستم و سر تو خالیش کردم بدون اینکه حرفت رو بشنوم
ا.ت: من از کجا باید بفهمم اون روانیای که چند سال پیش یه مشت فوحش نثارم کرد و بهم انگ هرزگی زد و سیلی خوابوند تو گوشم....الان جلوم نشسته و میگه بهم اعتماد داشته؟(داد)
جین: ا.ت میدونم اشتباه کردم ولی ببخشم...تو چرا فکر میکنی فقط تو درد کشیدی....این مدت که نبودم میدونی چی بود حالم...خوابوندم تیمارستان...چند بار خودکشی نا موفق داشتم...(بلند) چرا چرا فکر میکنی فقط تو ضربه خوردی...میدونی وقتی اون عکسا رو دیدم تمام آرزو هام پر کشید رفت...میخواستم باهات ازدواج کنم بچه دار بشیم، مسافرت بریم، بگردیم
ا.ت: من چی وقتی پدر و مادم مرد و عموم بزرگم کرد که بتونه ارثمو بگیره وقتی عاشق شدم مجبورم کرد لبخند زورکی به کسی که حالم ازش بهم میخوره بزنم تا عشقم ناراحت شه (گریه)
جین ا.ت رو تو بغلش کشید و سرش رو ناز کرد و گذاشت گریه کنه
جین: چگیا ببخشید ببخشید منو دوستت دارم بیب من...لطفا بگو چیکار کنم بهم برگردی ها؟
ا.ت: هق...چرا من...هق هق...چرا من باید این همه درد بکشم
جین: دیگه نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره...باهام ازدواج میکنی؟ اره یا نه؟
ا.ت: تو واقعا عاشقمی؟
جین تو یه حرکت ناگهانی ا.ت رو روی تخت خوابوند و شروع کرد بوسیدن کل صورتش[ لپ،لب،چشم،پیشونی،چونهو...] تا جایی که گریه ا.ت به خنده تبدیل شد
ا.ت: فهمیدم فهمیدم چقدر دوستم داری (خنده)
جین: پس یعنی اره؟
ا.ت: به یه شرط
جین: چه شرطی؟
ا.ت: میخوام جوری ازم خواستگاری کنی که شگفت زده شم
جین: ها؟
ا.ت: همین که گفتم
جین: اخه....باشه چون تو رو رازی میکنه
یک ماه بعد
(ا.ت مدتی پیش عموش میمونه و تموم زمین هاش و ارثش رو از عموش و پسر عموش پس میگیره و برای همیشه رابطه کثیفش رو با عموش تموم نیکنه ...ا.ت و جین برمیگردن و ا.ت دوباره میره دانشگاه)
ویو ا.ت
دلم داره میگیره...فکر کنم جین دیگه بیخیال شده...این چند وقت به هزار روش خاستگاری کرد ولی اونقدر که میخواستم خوب نبود و حالا هم تو دانشگاه خبر قرار گذاشتن آقای کیم با یکی از استادان دانشگاه خانم لی همه جا پخش شده
یه بار وقتی از خونه بیرون رفتم دزدیدند و بیهوشم کردن ...وقتی چشم هام رو باز کردم تو وان بزرگی از گلبرگ کنار جین خوابیده بودم و اونجا ازم خاستگاری کرد و ....رد کردم...باری دیگه وقتی از کافه بیرون امدم یه صف بچه با لباس سفید و گل رز به دست بودن گلا رو ازشون گرفتم و هرچی جلو تر میرفتم به ماشین جین که تمامش گل بود رو به رو میشدم و جینی که در رو باز گذاشته بود و لم داده بود و حلقه ازدواج تو دستش بود...رد کردم
یه بار دیگه....
#سناریو
۵.۴k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.