تکپارتی جین
وقتی استاد دانشگاهت اکس قبلیت بود
اخرp14
...رد کردم
یه بار دیگه جین به یک جای خیلی مجلل دعوتم کرد و نشستیم و گفت کیک بیارن
فلش بک به اون روز->**
جین عزیزم بشین آلام کیک رو میارم
ا.ت چرا آوردیم اینجا
جین گفتم شاید خوشت بیاد
ا.ت ویو
میدونستم میخواد حلقه رو داخل کیک بزاره پس یکم اذیتش کردم
ا.ت مرسی عزیزم راستی چند وقت پیش دوست پسر یکی از دوستام برای خاستگاری ازش حلقه ازدواج رو تو کیک گذاشت هعی به نظرم که این کار خیلی خزه
ا.ت ویو
وقتی اینو گفتم چهرش یه حالت پکر گرفت و سریع گوشیش رو دستش گرفت و یه پیامی فرستاد و بعد از پنج دقیقه یه کیک امد پیشمون
جین ویو
وای دیگه چیکاررررر کنمممممم هاننننن اینم که فهمید و میگه خزههههههه
پایان فلش بک->***
اینا مثل هایی بودن اما بارها و بارها روش های مختلفی به کار برد هعی کاش قبولش میکردم الان دیگه حتمی حسش بهم سرد شده
تو همین فکرا بودم که یونا صدام زد
ویو دانشگاه
یونا:هنوز داری بهش فکر میکنی؟
ا.ت:اهوم
یونا:هعی بیخیال معلومه که هنوز دوستت داره
ا.ت:نداره (ناراحت) اگه داشت که با استاد لی قرار نمیذاشت
یونا:عوم ولش کن بیا بریم یه چی بخوریم من خیلی گشنمه
ا.ت:بریم (بی حال و گرفته)
ا.ت و یونا از کلاس خارج شدن و وقتی توی سالن بودن بلندگو مدرسه وصل شد و مدیر دانشگاه اعلام کرد
مدیر:خب همه گوش کنید لطفا استاد کیم باهاتون صحبت داره
جین:سلام به تمام دانشجویان عزیزم...همتون منو میشناسید امروز حرف مهمی باهاتون دارم
خب داستان اینجوریه که یک کسی بین شما دل منو خیلی وقته برده و اون خانم خوشکل مدام دست رد به سینه من میزنه
امروز میخوام جلوی همتون ازش برای هزارمین بار خاستگاری کنم ....خانم پارک ایا با من ازدواج میکنید
یهو همه بچه نگاهشون به من خورد و شروع کردن جیغ کشیدن توی شک بودم نمیدونستم چی شد...یهو یونا از پشتش یه دسته گل در آورد و گذاشت تو بغل من
یونا:خوش بخت شی عروس خانم
ا.ت:یونا...اینجا چه خبره
یونا:کشتی دوست پسرتو با این کارات قبولش کن بره دیگه
ا.ت:آخه...هعی نرو یونا (یونا رفت کنار بچه های دیگخ و شروع به تشویق کرد)
ا.ت ویو
کپ کرده بودم و هنوز نمیدونستم چرا همیشه یه گل از استینشون دارن در میارن یهو کل جمعیت کنار رفت و جین به سمتم امد خیلی جذاب شده بود دستمو گرفت و گفت
جین: با من ازدواج میکنی چگیا؟
ا.ت: جینننننن (ذوق)
جین: اره یا نه؟ (نگران)
ا.ت: اره دیوونه(خنده)
جین: عاشقتمممم بیببببب
جین ا.ت رو بلند کرد و چند دور تو هوا چرخوند (در حالت کیس)
[دیگه حالم داره از چیزایی که مینویسم بد میشه]
ا.ت: ازت متنفرم این چه کاری بود کردی جلو این همه ادم
جین: منم عاشقتم بیب(شیطون)
ا.ت: (خنده)
جین: آیا افتخار میدید
ا.ت دستش رو جلو آورد و جین حلقه رو به دستش کرد...ادامه در کامنت
اخرp14
...رد کردم
یه بار دیگه جین به یک جای خیلی مجلل دعوتم کرد و نشستیم و گفت کیک بیارن
فلش بک به اون روز->**
جین عزیزم بشین آلام کیک رو میارم
ا.ت چرا آوردیم اینجا
جین گفتم شاید خوشت بیاد
ا.ت ویو
میدونستم میخواد حلقه رو داخل کیک بزاره پس یکم اذیتش کردم
ا.ت مرسی عزیزم راستی چند وقت پیش دوست پسر یکی از دوستام برای خاستگاری ازش حلقه ازدواج رو تو کیک گذاشت هعی به نظرم که این کار خیلی خزه
ا.ت ویو
وقتی اینو گفتم چهرش یه حالت پکر گرفت و سریع گوشیش رو دستش گرفت و یه پیامی فرستاد و بعد از پنج دقیقه یه کیک امد پیشمون
جین ویو
وای دیگه چیکاررررر کنمممممم هاننننن اینم که فهمید و میگه خزههههههه
پایان فلش بک->***
اینا مثل هایی بودن اما بارها و بارها روش های مختلفی به کار برد هعی کاش قبولش میکردم الان دیگه حتمی حسش بهم سرد شده
تو همین فکرا بودم که یونا صدام زد
ویو دانشگاه
یونا:هنوز داری بهش فکر میکنی؟
ا.ت:اهوم
یونا:هعی بیخیال معلومه که هنوز دوستت داره
ا.ت:نداره (ناراحت) اگه داشت که با استاد لی قرار نمیذاشت
یونا:عوم ولش کن بیا بریم یه چی بخوریم من خیلی گشنمه
ا.ت:بریم (بی حال و گرفته)
ا.ت و یونا از کلاس خارج شدن و وقتی توی سالن بودن بلندگو مدرسه وصل شد و مدیر دانشگاه اعلام کرد
مدیر:خب همه گوش کنید لطفا استاد کیم باهاتون صحبت داره
جین:سلام به تمام دانشجویان عزیزم...همتون منو میشناسید امروز حرف مهمی باهاتون دارم
خب داستان اینجوریه که یک کسی بین شما دل منو خیلی وقته برده و اون خانم خوشکل مدام دست رد به سینه من میزنه
امروز میخوام جلوی همتون ازش برای هزارمین بار خاستگاری کنم ....خانم پارک ایا با من ازدواج میکنید
یهو همه بچه نگاهشون به من خورد و شروع کردن جیغ کشیدن توی شک بودم نمیدونستم چی شد...یهو یونا از پشتش یه دسته گل در آورد و گذاشت تو بغل من
یونا:خوش بخت شی عروس خانم
ا.ت:یونا...اینجا چه خبره
یونا:کشتی دوست پسرتو با این کارات قبولش کن بره دیگه
ا.ت:آخه...هعی نرو یونا (یونا رفت کنار بچه های دیگخ و شروع به تشویق کرد)
ا.ت ویو
کپ کرده بودم و هنوز نمیدونستم چرا همیشه یه گل از استینشون دارن در میارن یهو کل جمعیت کنار رفت و جین به سمتم امد خیلی جذاب شده بود دستمو گرفت و گفت
جین: با من ازدواج میکنی چگیا؟
ا.ت: جینننننن (ذوق)
جین: اره یا نه؟ (نگران)
ا.ت: اره دیوونه(خنده)
جین: عاشقتمممم بیببببب
جین ا.ت رو بلند کرد و چند دور تو هوا چرخوند (در حالت کیس)
[دیگه حالم داره از چیزایی که مینویسم بد میشه]
ا.ت: ازت متنفرم این چه کاری بود کردی جلو این همه ادم
جین: منم عاشقتم بیب(شیطون)
ا.ت: (خنده)
جین: آیا افتخار میدید
ا.ت دستش رو جلو آورد و جین حلقه رو به دستش کرد...ادامه در کامنت
۱۰.۳k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.