که ا/ت حرفشو قطع میکنه=من هیچی نمیخورم)jk=برا زندگیم میخو
که ا/ت حرفشو قطع میکنه=من هیچی نمیخورم)jk=برا زندگیم میخوام بگیرم)ا/ت=پس باهاش قرار داری)jk=هوم) ا/ت با عصبانیت گفت=چجوری این ۱۰سال رو تونستی فراموش کنی..) jk=میتونم به جرات بگم که بهترین سال های زندگیم بود..)ا/ت مشت بستشو بیشتر فشار میده..jk= ولی الان وقتشه به زندگیم سروسامون بدم) جونگ کوک گردنبند رو در میاره و میزاره رو میز..ا/ت=واقعا میخوای بری؟!)jk=اره این رابطه وقتشه تموم بشه..)ا/ت=واقعا میخوای تمومش کنی؟؟)jk=چند بار بهت بگم اره..)ا/ت مشتشو باز میکنه و دوتا قرص میزاره دهنش و اب میخوره.. جونگ کوک با نگرانی میگه=چی خوردی؟؟)ا/ت=توکه برات مهم نیست..)jk=میگم چه قرصی خوردی..)جونگ کوک از صندلیش پا میشه و رو به روی ا/ت و صندلی ا/ت رو میچرخونه و سر ا/ت داد میزنه=چییییی خوردی...؟؟؟؟) ا/ت=قرص برنج..)ا/ت با چشمانی پر اشک..جونگ کوک مات و حیرون به ا/ت نگاه میکنه و ادم های توی کافه ترسون به این دوتا خیره شده بودن..جونگ کوک اشکاش سرازیر میشن..
۱۳.۵k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.