ا/ت با بغض میگه=تو که زندگیم برات مهم نی..پس گریه نکن..من
ا/ت با بغض میگه=تو که زندگیم برات مهم نی..پس گریه نکن..من واقعا بدون تو نمیتونم برو با جدیده زندگیتو بساز تازه داماد..)jk=لعنتی چ غلطی کردی پاشو بدیم بیمارستان..احمق روانی همش شوخی بود..من امکان نداره با کسی غیر از تو اینجا قرار بزارم..میخواستم رابطمون تموم بشه تا بتونم ازت خواستگاری کنم..)ا/ت ترسیده و میخکوب فقط به جونگ کوک نگاه میکرد..جونگ کوک جعبه کوچیک قرمزی رو میده به ا/ت و بغلش میکنه و اونو بسمت ماشین میبره.. در ماشین رو با ضرب باز میکنه و ا/ت رو روی صندلی میگذاره جونگ کوک هم سوار میشه...تا بیمارستان جفتشون گریه میکردن...ا/ت= من نمیخوام بمیرم!) jk=خیلی احمقی منم نمیخوام بمیری کاسه چی خوردیش...اگه دو دقیقه صبر میکردی...من دلم نمیومد اذیتت کنم...) جونگ کوک پاش رو روی گاز بیشتر فشار داد...هق هق های ا/ت و سرفه هاش و دستای خونیش فضای خیلی غم انگیزی رو بوجود اورده بودن...^بیمارستان^ جونگ کوک تو سالن انتظار بود..حالش مثل یک نا امیدی بود که ته دلش یه امید خیلی کوچولو هست...خاطره هاش با ا/ت رو توی ذهنش مرور میکرد که دکتر از اتاق ا/ت بیرون اومد..jk=اقای دکتر چیشد؟؟!)
۱۲.۲k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.