Angel of life and death p6ادامه
#فیک
#فیکشن
#استری_کیدز
هیون نگاهی به زخم کرد و دوباره نگاهش رو به دخترک داد
هیون : راست میگی...
دست دخترک رو ول کرد
دخترک از کلافگی چشماش رو توی حدقه چرخوند و مشغول جمع کردن تیکه شیشه ها شد...
بعد از چند دقیقه...بلاخره کارش تموم شد که توی همین حین فلیکس در اتاق رو باز کرد...
دخترک با لبخند به سمتش برگشت
آمه : صبح بخیر
هیون همینطور که روی مبل لم داده بود با تمسخر نگاهش رو به فلیکس داد و پوزخندی زد
هیون : میبینم فرشته کوچولو بلاخره بیدار شده...
فلیکس اخمی کرد و نگاه بی تفاوتش رو به هیون داد
فلیکس : تو ببند...
و بعد با لبخند نگاهش به دخترک که توی آشپزخونه ایستاده بود....داد...
فلیکس : صبح بخیر
هیون با دهن باز به دخترک و فلیکس نگاهی انداخت
هیون : ها؟...به اون لبخند میزنی بعد به من میگی ببند؟...عجباااا...
دخترک خنده ای کرد ...
همینطور که با لبخند به دخترک نگاه میکرد...لب زد
فلیکس : دیشب خوب خوابیدی ؟
هیون : آره خوب خوابیدم...مرسی پرسیدی....
فلیکس : با تو نبودم....
.
.
.
#فیکشن
#استری_کیدز
هیون نگاهی به زخم کرد و دوباره نگاهش رو به دخترک داد
هیون : راست میگی...
دست دخترک رو ول کرد
دخترک از کلافگی چشماش رو توی حدقه چرخوند و مشغول جمع کردن تیکه شیشه ها شد...
بعد از چند دقیقه...بلاخره کارش تموم شد که توی همین حین فلیکس در اتاق رو باز کرد...
دخترک با لبخند به سمتش برگشت
آمه : صبح بخیر
هیون همینطور که روی مبل لم داده بود با تمسخر نگاهش رو به فلیکس داد و پوزخندی زد
هیون : میبینم فرشته کوچولو بلاخره بیدار شده...
فلیکس اخمی کرد و نگاه بی تفاوتش رو به هیون داد
فلیکس : تو ببند...
و بعد با لبخند نگاهش به دخترک که توی آشپزخونه ایستاده بود....داد...
فلیکس : صبح بخیر
هیون با دهن باز به دخترک و فلیکس نگاهی انداخت
هیون : ها؟...به اون لبخند میزنی بعد به من میگی ببند؟...عجباااا...
دخترک خنده ای کرد ...
همینطور که با لبخند به دخترک نگاه میکرد...لب زد
فلیکس : دیشب خوب خوابیدی ؟
هیون : آره خوب خوابیدم...مرسی پرسیدی....
فلیکس : با تو نبودم....
.
.
.
۱۷.۴k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.