مافیای جذاب من پارت ۵۹
رفتم دم اتاق تهیونگ و بعد آروم در رو باز کردم.
فک کنم اگه متوجه بشه بدون اجازه اومدم حسابی شاکی میشه.
چشمام بسته بود.
بازشون کردم که چیزی که دیدم رو باور نمیکردم.
تهیونگ روی تخت خواب بود. و بغلش جینا کوچولو خودشو جا کرده بود. و تهیونگ هم دستشو زیر گردنش گذاشته بود. و اون یکی رو هم روی شونش.
جینا هم مثل یه فرشته کوچولو خوابیده بود.
رفتم نزدیکشونو روی زانو هام نشستم. بعد به صورت هر جفتشون زول زدم.
موهای مشکی جذاب تهیونگ روی چشماش بود.
با انگشتم اونو کنار زدم تا بتونم چشمای بسته بهتر ببینم.
که چشماشو باز و برای چند لحظه بدون هیچ حرف و واکنشی به هم نگاه کردیم.
بعد از چند ثانیه وقتی که هنوز من توی چشماش غرق بودم گفت:
تهیونگ: چیشده؟*آروم و یهجورایی خوابآلود*
جنی:...ها....ها؟*با چشمای درشت*
تهیونگ لبخند خیلی هاتی زد.
تازه الان به بغلش نگاه کرد که جینا رو دید.
تهیونگ: هَهّ!؟*دهنش و ابروهاشو کج کرد.*
دستمو گذاشتم جلوی دهنمو و گفتم:
جنی: هیسسسسسسسسس!*آروم*
همون موقع جینا چرخید و بعد از چند ثانیه چشماشو مالید.
خمیازه کشید که خیلی کیون شده بود.
بعد بلند شد و نشست. ما هم همون طوری بهش نگاه میکردیم.
جینا: تهته عمو*غلط غلوط و کیووووووت.**آخرش هم خندید.*
روی لب های تهیونگ یه خنده ی خیلی بزرگی پدید اومد و منم خندم گرفت.
بعد تهیونگ از خجالت سرشو انداخت پایین. آروم خندید.
منم که داشتم قش میکردم از خنده.
تهیونگ: هی خانم کوچولو.
جنی: وایسا ببینم! با من بودی یا جینا!؟
تهیونگ: من با خانم کوچولوی خودم بودم.*آروم و شمردهشمرده*
جنی:هه....
بعدش به جینا نگاه کردم و گفتم: جنی: ببینم جینا خانم! کجا بودی شما؟ مودونی مامانی و بابایی چقدر نگرانت شدن؟*کیوت*
#تهیونگ
وقتی جنی داشت حرف میزد با جینا همین طوری داشتم نگاش میکردم.....
فک کنم اگه متوجه بشه بدون اجازه اومدم حسابی شاکی میشه.
چشمام بسته بود.
بازشون کردم که چیزی که دیدم رو باور نمیکردم.
تهیونگ روی تخت خواب بود. و بغلش جینا کوچولو خودشو جا کرده بود. و تهیونگ هم دستشو زیر گردنش گذاشته بود. و اون یکی رو هم روی شونش.
جینا هم مثل یه فرشته کوچولو خوابیده بود.
رفتم نزدیکشونو روی زانو هام نشستم. بعد به صورت هر جفتشون زول زدم.
موهای مشکی جذاب تهیونگ روی چشماش بود.
با انگشتم اونو کنار زدم تا بتونم چشمای بسته بهتر ببینم.
که چشماشو باز و برای چند لحظه بدون هیچ حرف و واکنشی به هم نگاه کردیم.
بعد از چند ثانیه وقتی که هنوز من توی چشماش غرق بودم گفت:
تهیونگ: چیشده؟*آروم و یهجورایی خوابآلود*
جنی:...ها....ها؟*با چشمای درشت*
تهیونگ لبخند خیلی هاتی زد.
تازه الان به بغلش نگاه کرد که جینا رو دید.
تهیونگ: هَهّ!؟*دهنش و ابروهاشو کج کرد.*
دستمو گذاشتم جلوی دهنمو و گفتم:
جنی: هیسسسسسسسسس!*آروم*
همون موقع جینا چرخید و بعد از چند ثانیه چشماشو مالید.
خمیازه کشید که خیلی کیون شده بود.
بعد بلند شد و نشست. ما هم همون طوری بهش نگاه میکردیم.
جینا: تهته عمو*غلط غلوط و کیووووووت.**آخرش هم خندید.*
روی لب های تهیونگ یه خنده ی خیلی بزرگی پدید اومد و منم خندم گرفت.
بعد تهیونگ از خجالت سرشو انداخت پایین. آروم خندید.
منم که داشتم قش میکردم از خنده.
تهیونگ: هی خانم کوچولو.
جنی: وایسا ببینم! با من بودی یا جینا!؟
تهیونگ: من با خانم کوچولوی خودم بودم.*آروم و شمردهشمرده*
جنی:هه....
بعدش به جینا نگاه کردم و گفتم: جنی: ببینم جینا خانم! کجا بودی شما؟ مودونی مامانی و بابایی چقدر نگرانت شدن؟*کیوت*
#تهیونگ
وقتی جنی داشت حرف میزد با جینا همین طوری داشتم نگاش میکردم.....
۱۰.۳k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.