مافیای جذاب من پارت ۶۱
جین: اوهی چیه!؟ تو بچه منو بردی پیش خودت!؟*ابروهای تو هم رفته*
تهیونگ: گمشو بابا! من چش باز کردم دیدم بچت بغلم گرفته خوابیده.
جیسو: اس بابا! بسه دیگه.....حالا که همه چیز درست شده بیاین بریم سرکارامون.
جیمین: اوکی!*چشمای گردالی*
....
ساعت 1:45
من و رزی و جیسو و لیسا میخواستیم برین خرید.
رزی کل صورتشو پوشونده بود.
رفتیم به پاساژ لیسا....
چون مال رزی رو همه میشناختن.
مشغول خریدن لباس بودیم.
که گوشیم زنگ خورد.
[مکالمه ی جنی و تهیونگ]
جنی: الو....
تهیونگ: کجایین؟
جنی: یعنی چی کجاییم؟ داریم خرید میکنیم دیگه.
تهیونگ: اوکی.....کی میاین؟
جنی: نمیدونم....
تهیونگ: خیلیخب.....پس سعی کنین زود تر بیاین.
جنی: باشه....کاری نداری؟
تهیونگ: نه...
جنی: پس خدافظ....
تهیونگ: جنی.....
جنی: بله؟
تهیونگ: عاشقتم♡(وووووییییی)
جنی:*لبخند*.....خدافظ.(خدافظ?! باشه...:\ )
.
.
.
[پایان مکالمه ء جنی و تهیونگ]
جنی: هعی.... بچه ها بریم؟
دخترا: بریم.
از پاساژ رفتیم بیرون. توی ماشین بودیم که....
ببخشید بچه ها دیر به دیر میزارم....
یه اتفاقی افتاده....نمیتونم زود به زود بزارم....
لطفا خواهش میکنم که درک کنین...🙏🏻🙏🏻🙏🏻💖💜
تهیونگ: گمشو بابا! من چش باز کردم دیدم بچت بغلم گرفته خوابیده.
جیسو: اس بابا! بسه دیگه.....حالا که همه چیز درست شده بیاین بریم سرکارامون.
جیمین: اوکی!*چشمای گردالی*
....
ساعت 1:45
من و رزی و جیسو و لیسا میخواستیم برین خرید.
رزی کل صورتشو پوشونده بود.
رفتیم به پاساژ لیسا....
چون مال رزی رو همه میشناختن.
مشغول خریدن لباس بودیم.
که گوشیم زنگ خورد.
[مکالمه ی جنی و تهیونگ]
جنی: الو....
تهیونگ: کجایین؟
جنی: یعنی چی کجاییم؟ داریم خرید میکنیم دیگه.
تهیونگ: اوکی.....کی میاین؟
جنی: نمیدونم....
تهیونگ: خیلیخب.....پس سعی کنین زود تر بیاین.
جنی: باشه....کاری نداری؟
تهیونگ: نه...
جنی: پس خدافظ....
تهیونگ: جنی.....
جنی: بله؟
تهیونگ: عاشقتم♡(وووووییییی)
جنی:*لبخند*.....خدافظ.(خدافظ?! باشه...:\ )
.
.
.
[پایان مکالمه ء جنی و تهیونگ]
جنی: هعی.... بچه ها بریم؟
دخترا: بریم.
از پاساژ رفتیم بیرون. توی ماشین بودیم که....
ببخشید بچه ها دیر به دیر میزارم....
یه اتفاقی افتاده....نمیتونم زود به زود بزارم....
لطفا خواهش میکنم که درک کنین...🙏🏻🙏🏻🙏🏻💖💜
۱۰.۸k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.