وقتی عضو و هشتمی و ازت متنفرن......(درخواستی)
وقتی عضو هشتمی و اعضا ازت متنفرن و وقتی تو بیمارستانن بهشون قلب اهدا می کنی و بعد از مرگت می فهمن...!(درخواستی)
#سناریو
#درخواستی
|نامجون:نامجون بعد از اینکه فهمید داغون شد .. چون تو از ظاهر انگار آدم سردی بودی با کسی صمیمی نمی شدی پس ازت متنفر بود اما وقتی فهمید و داغون شد با خودش گفت .. که باید میفهمیدم که اون آدم خوبی بوده|
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
|جین: جین ازت خیلی متنفر بود..از اخلاقی که با ارمیا داشتی و غیره هم کاملا متنفر بود
وقتی فهمید که تو قلبت رو بهشون اهدا کردی ... تازه متوجه از خودگذشتگی تو شده بود ... توی شوک بود چند ماه ... ! |
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
|یونگی:یونگی به دلیل های کوچیک زیادی ازت متنفر بود مثلا اینکه هر شب وقتی با یونگی هم اتاقی بودی سر و صدا می کردی
وقتی فهمید دید چقدر دلش برای اون
سر و صدا ها تنگ شده ... دیگه خواب آرومی نداشت ... ! |
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
|هوسوک:هوسوک به ندرت از آدمی متنفر بود ، ولی از تو بی دلیل متنفر بود ...
وقتی فهمید قلبت توی سینه اون میتپه ... واقعا افسرده شده بود و هر شب گریه می کرد !|
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
|جیمین: بعد از مرگ تو برای جیمین ، جیمین توی خودش میریخت و با کسی حرف نمیزد ..
با خودش می گفت شاید اگه الان زنده بودی میتونستی به حرفاش گوش بدی !|
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
|تهیونگ: بعد از مرگ تو هر شب گریه می کرد
با خودش می گفت یعنی الان قلب اون توی تنمه؟هر شب دستشو میداشت روی قلبش تا صدای تپش قلب تورو بشنوه... تا شاید کمی آروم شه...|
~•~•~•~•~•~•~•~•~
|جونگکوک: بعد از مرگ تو انگار یه چیزی روی همون قلب سنگینی می کرد
خانواده جونگکوک خیلی به خانواده تو نزدیک شدن ... ولی جونگکوک با افسردگی که داشت از خانوادش هم دور شد ...!
(ریدم ولی می دونم)
#سناریو
#درخواستی
|نامجون:نامجون بعد از اینکه فهمید داغون شد .. چون تو از ظاهر انگار آدم سردی بودی با کسی صمیمی نمی شدی پس ازت متنفر بود اما وقتی فهمید و داغون شد با خودش گفت .. که باید میفهمیدم که اون آدم خوبی بوده|
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
|جین: جین ازت خیلی متنفر بود..از اخلاقی که با ارمیا داشتی و غیره هم کاملا متنفر بود
وقتی فهمید که تو قلبت رو بهشون اهدا کردی ... تازه متوجه از خودگذشتگی تو شده بود ... توی شوک بود چند ماه ... ! |
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
|یونگی:یونگی به دلیل های کوچیک زیادی ازت متنفر بود مثلا اینکه هر شب وقتی با یونگی هم اتاقی بودی سر و صدا می کردی
وقتی فهمید دید چقدر دلش برای اون
سر و صدا ها تنگ شده ... دیگه خواب آرومی نداشت ... ! |
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
|هوسوک:هوسوک به ندرت از آدمی متنفر بود ، ولی از تو بی دلیل متنفر بود ...
وقتی فهمید قلبت توی سینه اون میتپه ... واقعا افسرده شده بود و هر شب گریه می کرد !|
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
|جیمین: بعد از مرگ تو برای جیمین ، جیمین توی خودش میریخت و با کسی حرف نمیزد ..
با خودش می گفت شاید اگه الان زنده بودی میتونستی به حرفاش گوش بدی !|
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
|تهیونگ: بعد از مرگ تو هر شب گریه می کرد
با خودش می گفت یعنی الان قلب اون توی تنمه؟هر شب دستشو میداشت روی قلبش تا صدای تپش قلب تورو بشنوه... تا شاید کمی آروم شه...|
~•~•~•~•~•~•~•~•~
|جونگکوک: بعد از مرگ تو انگار یه چیزی روی همون قلب سنگینی می کرد
خانواده جونگکوک خیلی به خانواده تو نزدیک شدن ... ولی جونگکوک با افسردگی که داشت از خانوادش هم دور شد ...!
(ریدم ولی می دونم)
۱۸.۲k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.