پارت اول
یونا:
امروز آسمون چقدر صاف و آبیه پرنده ها دارن توی آسمون دسته دسته پر میزنن
حس خیلی عجیبی دارم امروز قرار بود برای کار به یه عمارت بریم خیلی خسته شدم چون اون عمارت خارج از شهر بود بعد از اینکه رسیدیم از تاکسی پیاده شدیم و با یه عمارت خیلی زیبا مواجه شدیم انقدر قشنگ بود که به اون عمارت خیره شده بودم همینطور به اون عمارت عظیم خیره بودم با صدای یوری به خودم اومدم
یوری: یونا، اینجا رو نگاه کن چقدر قشنگه(با تعجب)
یونا: اوهوم ، خیلی قشنگه
یوری: چی شده؟، چرا مثله ماهی پولکی بازم تو لکی(با حالت شوخی و خنده)
یونا: بی مزه اصلا خنده دار نبود، چیزی نشده فقط یکم نگرانم
یوری: نگران نباش من پیشتم، بیا حالا که از اون زندون اومدیم بیرون(منظورش پرورشگاست) صفحه ی جدیدی برای خودمون باز کنیم
داستان از زبان راوی(یعنی من):
یونا لبخند زد و سری به نشانه تایید نشون داد اونا دست همو گرفتن و با لبخند وارد اون عمارت شدن.
یعنی سرنوشت اون دو دختر چی میشه؟
کی میدونه ؟
این داستان ادامه دارد....
امروز آسمون چقدر صاف و آبیه پرنده ها دارن توی آسمون دسته دسته پر میزنن
حس خیلی عجیبی دارم امروز قرار بود برای کار به یه عمارت بریم خیلی خسته شدم چون اون عمارت خارج از شهر بود بعد از اینکه رسیدیم از تاکسی پیاده شدیم و با یه عمارت خیلی زیبا مواجه شدیم انقدر قشنگ بود که به اون عمارت خیره شده بودم همینطور به اون عمارت عظیم خیره بودم با صدای یوری به خودم اومدم
یوری: یونا، اینجا رو نگاه کن چقدر قشنگه(با تعجب)
یونا: اوهوم ، خیلی قشنگه
یوری: چی شده؟، چرا مثله ماهی پولکی بازم تو لکی(با حالت شوخی و خنده)
یونا: بی مزه اصلا خنده دار نبود، چیزی نشده فقط یکم نگرانم
یوری: نگران نباش من پیشتم، بیا حالا که از اون زندون اومدیم بیرون(منظورش پرورشگاست) صفحه ی جدیدی برای خودمون باز کنیم
داستان از زبان راوی(یعنی من):
یونا لبخند زد و سری به نشانه تایید نشون داد اونا دست همو گرفتن و با لبخند وارد اون عمارت شدن.
یعنی سرنوشت اون دو دختر چی میشه؟
کی میدونه ؟
این داستان ادامه دارد....
۲.۷k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.