رمان دلربای کوچولوی من ✨🌜💖
رمان دلربای کوچولوی من ✨🌜💖
#Part_17
#Arsalan
دکتر ک کلا قاطی کرده بود تند تند گفت:
×ب من ربطی نداره سرمش ک تموم شد میتونید برید فقط رابطه خشن زیاد نداشته باشید سنش کمه خونریزی میکنه.
از اتاق بیرون رفت و درو محکم بست نزدیکش شدم که باعث شد خودشو توی تخت جمع کنه:
+من عاشق رابطه خشنم توچی؟
_من میترسم
خندهی بلندی کردم و گفتم:
از رابطهی خشن میترسی؟
_نه از وقتایی که عصبانی میشید و اینطوری حرف میزنید.
+آخی عزیزم چه روحیهی لطیفی داری
سیلی محکمی توی گوشش زدم و گفتم:
+ولی من عاشق اینکارم.
دستشو گذاشت روی دهنش و شروع کرد به گریه کردن از اتاق بیرون رفتم و درو محکم بستم و بیرون نشستم تا سرمش تموم بشه به گوشیم نگاه مردم که سیل پیام ها و تماس ها ریخت رو سرم
اول از همه به بابا زنگ زدم و حال دیانا رو براش شرح دادم بعدشم به هستی زنگ زدم که دیدم اشغاله چن دقیقه بعد زنگ زدم که بازم اشغال بود داشتن دوباره زنگ میزدم که صدای دیانارو شنیدم
-آقا؟
+ها؟
_سرمم تموم شد.
بلند شدم و به سمت در خروجی رفتم و اهمیتی هم ندادم که خودش میتونه تنهایی بیاد یا نه.ماشینو روشن کردم و منتظر موندم که بیاد چند دقیقه گذشت که دیدم چنتا پسر یه دخترو دور کردن ، دختره نمیتونه از بینشون رد بشه از ماشین پیاده شدم ولی هرچی نزدیکتر میشدم قیافهی دیانا برام واضح تر میشد انقدر عصبانی بودم که اصلا متوجه نشدم کی به اونا حمله کردم کی زدمشون و کی پلیس اومد
(پلیس)--خانوم با شما چه نسبتی دارن؟
#Part_17
#Arsalan
دکتر ک کلا قاطی کرده بود تند تند گفت:
×ب من ربطی نداره سرمش ک تموم شد میتونید برید فقط رابطه خشن زیاد نداشته باشید سنش کمه خونریزی میکنه.
از اتاق بیرون رفت و درو محکم بست نزدیکش شدم که باعث شد خودشو توی تخت جمع کنه:
+من عاشق رابطه خشنم توچی؟
_من میترسم
خندهی بلندی کردم و گفتم:
از رابطهی خشن میترسی؟
_نه از وقتایی که عصبانی میشید و اینطوری حرف میزنید.
+آخی عزیزم چه روحیهی لطیفی داری
سیلی محکمی توی گوشش زدم و گفتم:
+ولی من عاشق اینکارم.
دستشو گذاشت روی دهنش و شروع کرد به گریه کردن از اتاق بیرون رفتم و درو محکم بستم و بیرون نشستم تا سرمش تموم بشه به گوشیم نگاه مردم که سیل پیام ها و تماس ها ریخت رو سرم
اول از همه به بابا زنگ زدم و حال دیانا رو براش شرح دادم بعدشم به هستی زنگ زدم که دیدم اشغاله چن دقیقه بعد زنگ زدم که بازم اشغال بود داشتن دوباره زنگ میزدم که صدای دیانارو شنیدم
-آقا؟
+ها؟
_سرمم تموم شد.
بلند شدم و به سمت در خروجی رفتم و اهمیتی هم ندادم که خودش میتونه تنهایی بیاد یا نه.ماشینو روشن کردم و منتظر موندم که بیاد چند دقیقه گذشت که دیدم چنتا پسر یه دخترو دور کردن ، دختره نمیتونه از بینشون رد بشه از ماشین پیاده شدم ولی هرچی نزدیکتر میشدم قیافهی دیانا برام واضح تر میشد انقدر عصبانی بودم که اصلا متوجه نشدم کی به اونا حمله کردم کی زدمشون و کی پلیس اومد
(پلیس)--خانوم با شما چه نسبتی دارن؟
۳.۵k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.