پارت 25
پارت 25
دستاشو گرفتم تو دستم و آروم نوازشش میکردم. با اینکه دکتر گفته بود حالش خوبه ولی من هنوز نگران بودم. بغض تو سینم گره خورده بود. با صدای لرزونم گفتم
+ا.ت...بیدار شو. بیدار شو ببین چقدر نگرانتم. بیدار شو قشنگم. قول میدم نزارم کسی که اینکارو باهات کرده زنده بمونه...بهت قول میدم.
فلش بک به روز بعد
ویو هیونجین :
چان و لینو میخواستن پیشش بمونن ولی نزاشتم و گفتم خودم پیشش میمونم. الان یه روز شده ولی هنوز بهوش نیومده. خیلی میترسم. اگه هیچوقت بهوش نیاد من چیکار کنم؟ رفته بودم بیرون تا یه نوشیدنی بگیرم که از بیمارستان باهام تماس گرفتن
+الو؟
پرستار : آقای هوانگ؟
+بله بفرمایین؟ اتفاقی افتاده؟
پرستار : نه فقط خواستم اطلاع بدم که بیمارتون همین الان بهوش اومدن...
نزاشتم حرفشو ادامه بده و سریع قط کردم. با نهایت سرعتم دویدم بالا و رفتم سمت اتاق ا.ت. در رو که باز کردم دیدم روی تخت نشسته و یه پرستارم بالا سرشه و داره دستشو باند پیچی میکرد.
ویو ا.ت :
وقتی بهوش اومدم سرگیجه وحشتناکی داشتم. نمیتونستم جایی رو درست ببینم. خواستم بلند شم که دستم خورد به گلدون بغل تخت که رو میز بود و افتاد شکست و دستم رو زخم کرد. با صدای شکستن گلدون به خودم اومدم و دیدن دستم داره خون میاد. یه پرستار با نگرانی وارد اتاق شد و با دیدن من فوری دکتر رو خبر کرد. دکتر بعد از معاینش به پرستار گفت دستن رو باند پیچی کنه و رفت. نشسته بودم رو تخت و به پرستار جلوم نگاه میکردم.
پرستار : واقعا که خیلی بی ملاحظه ای
_چی؟
پرستار : راست میگم دیگه. چچچچ نگا اگه یکم عمیق تر میبریدی چی؟
_حالا که نبریدم.
پرستار : بفرما تموم شد. بیشتر باید مراقب خودت باشی.
+ا.ت!
_هیونجین...
دیدم هیونجین اومد سمتم و محکم بغلم کرد. با این کارش تعجب کردم ولی منم اونو بغل کردم.
#هیونجین
#فیک
#استری_کیدز
دستاشو گرفتم تو دستم و آروم نوازشش میکردم. با اینکه دکتر گفته بود حالش خوبه ولی من هنوز نگران بودم. بغض تو سینم گره خورده بود. با صدای لرزونم گفتم
+ا.ت...بیدار شو. بیدار شو ببین چقدر نگرانتم. بیدار شو قشنگم. قول میدم نزارم کسی که اینکارو باهات کرده زنده بمونه...بهت قول میدم.
فلش بک به روز بعد
ویو هیونجین :
چان و لینو میخواستن پیشش بمونن ولی نزاشتم و گفتم خودم پیشش میمونم. الان یه روز شده ولی هنوز بهوش نیومده. خیلی میترسم. اگه هیچوقت بهوش نیاد من چیکار کنم؟ رفته بودم بیرون تا یه نوشیدنی بگیرم که از بیمارستان باهام تماس گرفتن
+الو؟
پرستار : آقای هوانگ؟
+بله بفرمایین؟ اتفاقی افتاده؟
پرستار : نه فقط خواستم اطلاع بدم که بیمارتون همین الان بهوش اومدن...
نزاشتم حرفشو ادامه بده و سریع قط کردم. با نهایت سرعتم دویدم بالا و رفتم سمت اتاق ا.ت. در رو که باز کردم دیدم روی تخت نشسته و یه پرستارم بالا سرشه و داره دستشو باند پیچی میکرد.
ویو ا.ت :
وقتی بهوش اومدم سرگیجه وحشتناکی داشتم. نمیتونستم جایی رو درست ببینم. خواستم بلند شم که دستم خورد به گلدون بغل تخت که رو میز بود و افتاد شکست و دستم رو زخم کرد. با صدای شکستن گلدون به خودم اومدم و دیدن دستم داره خون میاد. یه پرستار با نگرانی وارد اتاق شد و با دیدن من فوری دکتر رو خبر کرد. دکتر بعد از معاینش به پرستار گفت دستن رو باند پیچی کنه و رفت. نشسته بودم رو تخت و به پرستار جلوم نگاه میکردم.
پرستار : واقعا که خیلی بی ملاحظه ای
_چی؟
پرستار : راست میگم دیگه. چچچچ نگا اگه یکم عمیق تر میبریدی چی؟
_حالا که نبریدم.
پرستار : بفرما تموم شد. بیشتر باید مراقب خودت باشی.
+ا.ت!
_هیونجین...
دیدم هیونجین اومد سمتم و محکم بغلم کرد. با این کارش تعجب کردم ولی منم اونو بغل کردم.
#هیونجین
#فیک
#استری_کیدز
۴.۶k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.