آیدا
یه نفر اومده بود برای خرید دخترا
عرب بود و کت شلوار مشکی تنش بود و جالب این بود که فارسی حرف میزد
همون مرد عرب گفت : خب ایندفعه چی دارین برام ؟
کریم : خودت چی فکر میکنی ؟ عمر
پس اسمش عمره
عمر : اینا کین ؟
کامیار : همونایی که دختر برات گیر آوردن
عمر به من اشاره کرد و گفت : بیا جلو ببینم
بیخیال گفتم : چرا؟
عمر : بهم حس خوبی میدی ....قیمتت چقدره ؟
–حدتو بدون عمر
این صدا آشنا بود
برگشتم و دیدم مجتبی است
اومد و جلو من واساد و گفت : به نظرم بهتره ساکت باشی
همه تعجب کرده بودیم
کامیار : مجتبی آروم باش چیزی نشده که
عمر : هه بازم تو ..........ببینم تو کی هستی اصلا به تو چه
تا مجتبی خواست چیزی بگه صدای همون دختر اومد
فریبا : اینجا چه خبره ؟
برگشتم سمت عمر که لبخند چندشی زد و گفت : عجب عروسکی
من : سریع باش بهتره قیمت و بگی اول
عمر : ۸ ملیارد
کامیار : هه خسته نشی خیلی کمه
عمر : ۴۰ ملیارد
من : ده تومد بزار روش
عمر : پس توافق شد ۵۰ ملیارد
و به بادیگارد هاش اشاره کرد که دخترا رو ببرن
فریبا جیغ بلندی کشید و گفت : نزدیک شدید نشدید کثافت
ولی دیر شده بود چون فریبا رو گرفتن
نمیخواستم این کارو انجام بدم
این صحنه ها برام وحشتناک بود
من و یاد خودم و گذشته ام میندازه
یهو صدای سیلی بلندی پخش زد
فریبا بود که به صورت رز سیلی زد و گفت : خیلی کثافتی عوضی
رز مشخص بود بغض داره ولی با بی رحمی گفت : مگه من گفتم بهم اعتماد کن
فریبا بازم جیغ کشید که بردنش تو ماشین
بقیه دخترا رو هم همینطور
بعضی جون بچه تر بودن فکر میکردن میرن جای خوب
لحظه آخر که داشتن یه دختر میبردن رستا بهش چشمک زد
خب دخترای خودمون بودن و خوب بود
کریم : خوب افرین به شما هااا فردا مهمونی داریم از الان برید حاضر شین و خرید کنین
و به من گفت : تو بیا اتاقم
ای باباااااا چرا همه من و کار دارن
داشتم میرفتم که مجتبی گفت : اکه چیزی شد به خودم بگو
درسته بهش حس خوبی داشتم ولی رو نمیدم
سری تکون دادم و رفتن تو اتاق کریم
عرب بود و کت شلوار مشکی تنش بود و جالب این بود که فارسی حرف میزد
همون مرد عرب گفت : خب ایندفعه چی دارین برام ؟
کریم : خودت چی فکر میکنی ؟ عمر
پس اسمش عمره
عمر : اینا کین ؟
کامیار : همونایی که دختر برات گیر آوردن
عمر به من اشاره کرد و گفت : بیا جلو ببینم
بیخیال گفتم : چرا؟
عمر : بهم حس خوبی میدی ....قیمتت چقدره ؟
–حدتو بدون عمر
این صدا آشنا بود
برگشتم و دیدم مجتبی است
اومد و جلو من واساد و گفت : به نظرم بهتره ساکت باشی
همه تعجب کرده بودیم
کامیار : مجتبی آروم باش چیزی نشده که
عمر : هه بازم تو ..........ببینم تو کی هستی اصلا به تو چه
تا مجتبی خواست چیزی بگه صدای همون دختر اومد
فریبا : اینجا چه خبره ؟
برگشتم سمت عمر که لبخند چندشی زد و گفت : عجب عروسکی
من : سریع باش بهتره قیمت و بگی اول
عمر : ۸ ملیارد
کامیار : هه خسته نشی خیلی کمه
عمر : ۴۰ ملیارد
من : ده تومد بزار روش
عمر : پس توافق شد ۵۰ ملیارد
و به بادیگارد هاش اشاره کرد که دخترا رو ببرن
فریبا جیغ بلندی کشید و گفت : نزدیک شدید نشدید کثافت
ولی دیر شده بود چون فریبا رو گرفتن
نمیخواستم این کارو انجام بدم
این صحنه ها برام وحشتناک بود
من و یاد خودم و گذشته ام میندازه
یهو صدای سیلی بلندی پخش زد
فریبا بود که به صورت رز سیلی زد و گفت : خیلی کثافتی عوضی
رز مشخص بود بغض داره ولی با بی رحمی گفت : مگه من گفتم بهم اعتماد کن
فریبا بازم جیغ کشید که بردنش تو ماشین
بقیه دخترا رو هم همینطور
بعضی جون بچه تر بودن فکر میکردن میرن جای خوب
لحظه آخر که داشتن یه دختر میبردن رستا بهش چشمک زد
خب دخترای خودمون بودن و خوب بود
کریم : خوب افرین به شما هااا فردا مهمونی داریم از الان برید حاضر شین و خرید کنین
و به من گفت : تو بیا اتاقم
ای باباااااا چرا همه من و کار دارن
داشتم میرفتم که مجتبی گفت : اکه چیزی شد به خودم بگو
درسته بهش حس خوبی داشتم ولی رو نمیدم
سری تکون دادم و رفتن تو اتاق کریم
۱.۳k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.