چند پارتی
#پارت ۴
بلند شد که بره منم ناخودآگاه بلند شدم نمی خواستم بره چون دلم حسابی براش تنگ شده بود و اصلا نباید با این حالش میرفت...
مامان ا.ت: نه بشین کجا؟بزار حالت بهتر بشه...باید بمونی
_ نه باید برم کمپانی الانشم دیره
مامان ا.ت: ا.ت برو حوله براش بیار تا سرشو خشک کنه منم الان برات آبجوش نبات میارم خوب شی....
غرغرکنان گفتم: مامان دلش که درد نمیکنه سرش درد میکنه
مامان آبجوش نباتو گذاشت جلوش ، منتظر شد تا سرد بشه
_ این چیه؟! نمیرم....*خنده*
+هنوز مونده مامانای ایرانی رو بشناسی...هم و غم همه دردا رو با همین آبجوش نبات سرهم میارن
از بالا تا پایین نگاش کردم ، موهاشو خشک کرده بود اما لباساش تماما خیس بود
+ هوفف،عجب بارونی بودها ، کلا خیست کرده نمیتونستی یکم دیرتر بیای وقتی بارون قطع میشد؟*شوخی*
_ همون موقعم که رسیدم دیر بود ، دیرتر میومدم که از دستت میدادم
نمیدونم چرا با این جمله خیلی ذوق کردم ، میخواستم بپرم بغلش اما خب تنها نبودیم ، مامان و بابامم بودن و نمیشد
+ بهتری ؟
_ اره...خیلی...ممنون
اما ذره ای تغییر تو چهرش ایجاد نشده بود ، هنوز چشماش قرمز بود و ابروهاش هم گره خورده...
چند دست لباس و مسکن بردم براش...قانعش کردم یه سه چهار ساعتی بخوابه...پتو رو روش صاف کردم و نشستم روبهروش...این پسر همه جا کیوته ، تو عکس ، تو واقعیت ، وقتی خوابه ، وقتی بیداره اما امروز وقتی با بابام حرف میزد کیوت نبود و جدی بود و اون شخصیتشم دلمو برده بود...
لباسای قبلیشو شستم و اتو کردم تا وقتی خواست بره با خودش ببره کارم که تموم شد ، گوشی تلفن کوک زنگ خورد...
خواب کوک خیلی عمیق بود و نمی خواستم بیدار بشه برای همین جواب دادم....
+ بله؟
تهیونگ: ام...ا.ت تویی؟
+ تهیونگا سلام چقدر دلم برات تنگ شده پسر
تهیونگ: ممنون ، میگم کوک اونجاست؟
+ اره ، چطور مگه؟
تهیونگ: گوشی رو بده بهش
+ الان که نمیشه سرش درد میکرد خوابه
تهیونگ: لوسش نکن بابا بیدارش کن بگو هرچی دیرتر بیای فاتحت خوندس
+ چرا مگه؟
تهیونگ: ما کل این دو هفته رو سخت مشغول موزیک ویدیو جدید بودیم و هممون دلتنگ خانواده بودیم،حالا آقا ما و پیدینیم رو پیچونده بیاد اونجا...
+ الان که ساعت ۴ صبحه ، بیدار شد بهش میگم
قطع کردم...پس این دو هفته رو انقدر سخت بهش گذشته؟نه فقط به این ، به همشون سخت گذشته...همه رو پیچونده بود تا بیاد پیش من؟
از شدت ذوق نمیدونستم چکار کنم( نمیدونم والا خودتو بکش مارو راحت کن نه؟)
که با تکونی که کوک خورد و بیدار شدنش رشته ی افکارم پاره شد..
نگاش کردم الان سرحال تر بود
+ خوب خوابیدی؟
_ اوم...*چشماشو میمالید*...اره
_ ساعت الان چنده؟
+ چهار صبحه
+ میگم کوک تو از دیروز تا حالا چیزی خوردی؟
_ گشنم نیست...
+ گشنم نیست چیه؟ شرط میبیندم تو کمپانی با تمرینات زیادتون وقت نمیکنید خوب غذا بخورید....
دیشب چون مهمون از ایران داشتیم ، مامانم حسابی غذاهای ایرانی خوشمزه درست کرده بود....
براش تهچین کشیدم...
+ ببخشید غذای کره ای موجود نداشتیم
_ این چیه؟
+ مطمئنم عاشقش میشی،تهچینه
*نویسنده*
کوک از ته دل خوشحال بود چون عشقشو پس گرفته بود هرچند که میدونست وقتی پاشو بزاره کمپانی بدبخت میشه اما ارزششو داشت.
کلی جنتلمن بازی و قهرمان بازی در آورده بود و حالا میخواست یکم ناز کنه تا رفع دلتنگی بشه...
قاشقو گذاشت زمین...
_ ببخشید میدونم خیلی خوشمزهس اما من حتی توان نگه داشتن قاشقو تو دستم ندارم
+ یعنی انقدر گشنت بوده که ضعف کردی؟
کوک با چهره ی کیوتی سرشو بالاپایین کرد.
ا.ت چشماشو ریز کرد و متوجه شد کوک دنبال چیه...وگرنه اینکارا به هیکل و قدوقواره ی کوک نمیخورد
ا.ت اولین قاشقو برداشت ،
____________________________
یه دوست جدید پیدا کردم...ممنون ازت گوگولییی
بلند شد که بره منم ناخودآگاه بلند شدم نمی خواستم بره چون دلم حسابی براش تنگ شده بود و اصلا نباید با این حالش میرفت...
مامان ا.ت: نه بشین کجا؟بزار حالت بهتر بشه...باید بمونی
_ نه باید برم کمپانی الانشم دیره
مامان ا.ت: ا.ت برو حوله براش بیار تا سرشو خشک کنه منم الان برات آبجوش نبات میارم خوب شی....
غرغرکنان گفتم: مامان دلش که درد نمیکنه سرش درد میکنه
مامان آبجوش نباتو گذاشت جلوش ، منتظر شد تا سرد بشه
_ این چیه؟! نمیرم....*خنده*
+هنوز مونده مامانای ایرانی رو بشناسی...هم و غم همه دردا رو با همین آبجوش نبات سرهم میارن
از بالا تا پایین نگاش کردم ، موهاشو خشک کرده بود اما لباساش تماما خیس بود
+ هوفف،عجب بارونی بودها ، کلا خیست کرده نمیتونستی یکم دیرتر بیای وقتی بارون قطع میشد؟*شوخی*
_ همون موقعم که رسیدم دیر بود ، دیرتر میومدم که از دستت میدادم
نمیدونم چرا با این جمله خیلی ذوق کردم ، میخواستم بپرم بغلش اما خب تنها نبودیم ، مامان و بابامم بودن و نمیشد
+ بهتری ؟
_ اره...خیلی...ممنون
اما ذره ای تغییر تو چهرش ایجاد نشده بود ، هنوز چشماش قرمز بود و ابروهاش هم گره خورده...
چند دست لباس و مسکن بردم براش...قانعش کردم یه سه چهار ساعتی بخوابه...پتو رو روش صاف کردم و نشستم روبهروش...این پسر همه جا کیوته ، تو عکس ، تو واقعیت ، وقتی خوابه ، وقتی بیداره اما امروز وقتی با بابام حرف میزد کیوت نبود و جدی بود و اون شخصیتشم دلمو برده بود...
لباسای قبلیشو شستم و اتو کردم تا وقتی خواست بره با خودش ببره کارم که تموم شد ، گوشی تلفن کوک زنگ خورد...
خواب کوک خیلی عمیق بود و نمی خواستم بیدار بشه برای همین جواب دادم....
+ بله؟
تهیونگ: ام...ا.ت تویی؟
+ تهیونگا سلام چقدر دلم برات تنگ شده پسر
تهیونگ: ممنون ، میگم کوک اونجاست؟
+ اره ، چطور مگه؟
تهیونگ: گوشی رو بده بهش
+ الان که نمیشه سرش درد میکرد خوابه
تهیونگ: لوسش نکن بابا بیدارش کن بگو هرچی دیرتر بیای فاتحت خوندس
+ چرا مگه؟
تهیونگ: ما کل این دو هفته رو سخت مشغول موزیک ویدیو جدید بودیم و هممون دلتنگ خانواده بودیم،حالا آقا ما و پیدینیم رو پیچونده بیاد اونجا...
+ الان که ساعت ۴ صبحه ، بیدار شد بهش میگم
قطع کردم...پس این دو هفته رو انقدر سخت بهش گذشته؟نه فقط به این ، به همشون سخت گذشته...همه رو پیچونده بود تا بیاد پیش من؟
از شدت ذوق نمیدونستم چکار کنم( نمیدونم والا خودتو بکش مارو راحت کن نه؟)
که با تکونی که کوک خورد و بیدار شدنش رشته ی افکارم پاره شد..
نگاش کردم الان سرحال تر بود
+ خوب خوابیدی؟
_ اوم...*چشماشو میمالید*...اره
_ ساعت الان چنده؟
+ چهار صبحه
+ میگم کوک تو از دیروز تا حالا چیزی خوردی؟
_ گشنم نیست...
+ گشنم نیست چیه؟ شرط میبیندم تو کمپانی با تمرینات زیادتون وقت نمیکنید خوب غذا بخورید....
دیشب چون مهمون از ایران داشتیم ، مامانم حسابی غذاهای ایرانی خوشمزه درست کرده بود....
براش تهچین کشیدم...
+ ببخشید غذای کره ای موجود نداشتیم
_ این چیه؟
+ مطمئنم عاشقش میشی،تهچینه
*نویسنده*
کوک از ته دل خوشحال بود چون عشقشو پس گرفته بود هرچند که میدونست وقتی پاشو بزاره کمپانی بدبخت میشه اما ارزششو داشت.
کلی جنتلمن بازی و قهرمان بازی در آورده بود و حالا میخواست یکم ناز کنه تا رفع دلتنگی بشه...
قاشقو گذاشت زمین...
_ ببخشید میدونم خیلی خوشمزهس اما من حتی توان نگه داشتن قاشقو تو دستم ندارم
+ یعنی انقدر گشنت بوده که ضعف کردی؟
کوک با چهره ی کیوتی سرشو بالاپایین کرد.
ا.ت چشماشو ریز کرد و متوجه شد کوک دنبال چیه...وگرنه اینکارا به هیکل و قدوقواره ی کوک نمیخورد
ا.ت اولین قاشقو برداشت ،
____________________________
یه دوست جدید پیدا کردم...ممنون ازت گوگولییی
۵.۱k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.