به وقت عاشقی
#رمان
#رمان_عاشقانه
پارت بیست
آرام
ــ اصلا اسمت بهت نمیاد
ــ خیلیا میگن
ــ مامان ما میریم بالا بعد شایان قراره آرامو برسونه
ــ باشه
مارفتیم تو اتاق شهرزاد...
شایان
رفتم تو اتاقم و وسایلمو برداشتم . خونمونو دوست دارم اما دوست دارم خونه خودمو داشته باشم
سریع وسایلمو جمع کردم و از اتاق زدم بیرون
ــ آرام آرام
ــ بعله اومدم
یاده حرف های تو ماشین و لجبازیاش افتادم نمیدونم چرا تازگیا اینجوری شدم یعنی میدونستما اما نمیخواستم قبول کنم
آرام از پله ها رفت پایین و منم ساک به دست رفتم پایین
آرام ــ فرانک جون پسرتون خیلی لوسه
مامان ــ آره میدونم . وای تو از کجا میدونی؟
آرام هول شد . قربون اون هول شدنت برم . وای من الان چی گفتم . خدایا توبه
ــ خب منم همکارشم جلو چشمم به خاطر یه سوسک غش کرد
مامان زد زیر. خنده
ــ برو بیرون دیگه
مامی ــ وا چیکار دخترم داری؟
ــ مامان شهرزاد کم بود آرامم اضافه شد؟
ــ دیگه دیگه
آرام خدافظی کرد از خونه زد بیرون
مامان ــ دختر خوبیه و یه چشمک زد
ــ هنوز هیچی نشده کجا سیر میکنی مادر من
ــ برو برو وروجک من. اگه تورو نشناسم الان بهم نمیگفتی مامان
ــ خیل خب
از مامان خدافظی کردم و از خونه زدم بیرون . دیدم آرام نشسته تو ماشین
رفتم نشستم تو ماشین
ــ به سلام خانم نامزد
ــ کوفت
از عمارت زدم بیرون
ــ بریم یه بستنی بخوریم
ــ به عنوان یه همکار آره اما بخای اذیت کنی هی بگی نامزد نامزد میکشمت
خندیدمو ــ نه دیگه نشد نامزد عزیزم
ــ بخدا پنجره رو باز میکنم میگم دزدیتم
ــ باز کن
پنجره رو باز کرد خواست جیغ بکشه که شونه شو گرفتم
ــ کولی بازی در نیار آبرومی خانوادمو ببر
ــ مرگ بگیری ایشالا
ــ مرگ گرفتن از زبان نامزد خوش است
کفششو دراورد و میکوبیدبهم منم دستمو سپر کردم
ــ آشغال الان زنگ میزنم داداشم دست کرد تو کیفش و گوشیشو باز کرد رفت تو مخاطبین که گوشیو ازش کرفتم نگاه مخاطباش کردم
ــ بدش
ــ نچ میخوام گوشیه نامزدمو چک کنم
دیگه گریش گرفته بود اما من محل نزاشتم نگاه گوشیش میکردم و هم زمان رانندگی میکردم
ــ جیگرم ؟؟؟ نکنه منم
ــ داداشمه
ــ قلبم؟؟؟ منم
ــ داداشمه
ــ نفسم؟؟ این دیگه منم
ــ خعلی پرویی داداشمه
ــ مازیار رحیمی؟؟؟؟
ــ به تو چه؟ برادر دوستمه
ــ با تو چیکار داره؟؟
ــ دعوتم کرد تولد غافلگیری خواهرش یعنی دوستم
ــ کپک خان؟؟؟؟
خندید ای قربون خندهات شم وا چی گفتم من خفه شو نکبت ــ تویی
با این حرفش ضد حال خوردم . دم بستنی فروشی وایسادم گوشیشو انداختم تو جیبم
ــ پیاده شو
ــ گوشیمو بده
ــ پیاده شو
ــ ن م ی خ و ا م
از ماشین پیاده شدم اونم پیاده شد یه بستنی براش گرفتم مثل جوجه اردکا شروع به خوردن کرد
#رمان_عاشقانه
پارت بیست
آرام
ــ اصلا اسمت بهت نمیاد
ــ خیلیا میگن
ــ مامان ما میریم بالا بعد شایان قراره آرامو برسونه
ــ باشه
مارفتیم تو اتاق شهرزاد...
شایان
رفتم تو اتاقم و وسایلمو برداشتم . خونمونو دوست دارم اما دوست دارم خونه خودمو داشته باشم
سریع وسایلمو جمع کردم و از اتاق زدم بیرون
ــ آرام آرام
ــ بعله اومدم
یاده حرف های تو ماشین و لجبازیاش افتادم نمیدونم چرا تازگیا اینجوری شدم یعنی میدونستما اما نمیخواستم قبول کنم
آرام از پله ها رفت پایین و منم ساک به دست رفتم پایین
آرام ــ فرانک جون پسرتون خیلی لوسه
مامان ــ آره میدونم . وای تو از کجا میدونی؟
آرام هول شد . قربون اون هول شدنت برم . وای من الان چی گفتم . خدایا توبه
ــ خب منم همکارشم جلو چشمم به خاطر یه سوسک غش کرد
مامان زد زیر. خنده
ــ برو بیرون دیگه
مامی ــ وا چیکار دخترم داری؟
ــ مامان شهرزاد کم بود آرامم اضافه شد؟
ــ دیگه دیگه
آرام خدافظی کرد از خونه زد بیرون
مامان ــ دختر خوبیه و یه چشمک زد
ــ هنوز هیچی نشده کجا سیر میکنی مادر من
ــ برو برو وروجک من. اگه تورو نشناسم الان بهم نمیگفتی مامان
ــ خیل خب
از مامان خدافظی کردم و از خونه زدم بیرون . دیدم آرام نشسته تو ماشین
رفتم نشستم تو ماشین
ــ به سلام خانم نامزد
ــ کوفت
از عمارت زدم بیرون
ــ بریم یه بستنی بخوریم
ــ به عنوان یه همکار آره اما بخای اذیت کنی هی بگی نامزد نامزد میکشمت
خندیدمو ــ نه دیگه نشد نامزد عزیزم
ــ بخدا پنجره رو باز میکنم میگم دزدیتم
ــ باز کن
پنجره رو باز کرد خواست جیغ بکشه که شونه شو گرفتم
ــ کولی بازی در نیار آبرومی خانوادمو ببر
ــ مرگ بگیری ایشالا
ــ مرگ گرفتن از زبان نامزد خوش است
کفششو دراورد و میکوبیدبهم منم دستمو سپر کردم
ــ آشغال الان زنگ میزنم داداشم دست کرد تو کیفش و گوشیشو باز کرد رفت تو مخاطبین که گوشیو ازش کرفتم نگاه مخاطباش کردم
ــ بدش
ــ نچ میخوام گوشیه نامزدمو چک کنم
دیگه گریش گرفته بود اما من محل نزاشتم نگاه گوشیش میکردم و هم زمان رانندگی میکردم
ــ جیگرم ؟؟؟ نکنه منم
ــ داداشمه
ــ قلبم؟؟؟ منم
ــ داداشمه
ــ نفسم؟؟ این دیگه منم
ــ خعلی پرویی داداشمه
ــ مازیار رحیمی؟؟؟؟
ــ به تو چه؟ برادر دوستمه
ــ با تو چیکار داره؟؟
ــ دعوتم کرد تولد غافلگیری خواهرش یعنی دوستم
ــ کپک خان؟؟؟؟
خندید ای قربون خندهات شم وا چی گفتم من خفه شو نکبت ــ تویی
با این حرفش ضد حال خوردم . دم بستنی فروشی وایسادم گوشیشو انداختم تو جیبم
ــ پیاده شو
ــ گوشیمو بده
ــ پیاده شو
ــ ن م ی خ و ا م
از ماشین پیاده شدم اونم پیاده شد یه بستنی براش گرفتم مثل جوجه اردکا شروع به خوردن کرد
۳.۱k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.