پارت ۴۹
پارت ۴۹
_می تونم دلیلش رو بپرسم؟
جونگکوک با دست به پسرِ ایستاده در تصویر اشاره کرد.
_من معتقدم تمام ما انسانها، از بدو تولد، مثل این پسر هستیم.
به قلب زخمی مسیح اشاره کرد.
_قلب تمام ما، مثل مسیح، ماالمال از درده.
به جای میخ در کف دستانش اشاره کرد.
_و از لحظه ای که پا در این دنیا میذاریم، محکوم به حمل صلیبیم.
اینبار، دستش رو سمت خارها گرفت.
_دلیل نماد پردازی خار به دور قلب مسیح هم همینه، نشان از درد
و رنجیه که در طول زندگیش متحمل شده.
مدتها بود که تا این اندازه و با این اشتیاق، در مورد چیزی صحبت
نکرده بود. اون تابلو واقعا چیزی در قلبش رو بیدار کرده بود!
_بسیار از دیدگاهتون لذت بردم آقای جئون.
دروغ نمیگفت. حاال تازه میفهمید چرا اون پسر با اون سن نه
چندان زیادش، یکی از موفق ترین تاجران شناخته می شد.
_باعث افتخاره.
جونگکوک این رو گفت و دنیل رو دید که بهشون نزدیک میشد.
وقتی که دنیل رسید، خطاب به مرد کرد و گفت:
_ایشون دنیل هستن، یکی از مدیر برنامه های خانوادگی ما.
آقای کالرک، دستهای دنیل رو به گرمی فشرد.
_خوشبختم، من هم کالرک هستم.
دنیل لبخند زد و با لحنی عجیب اما توام از شوخی، خطاب به
جونگکوک گفت:
_البته من دیگه بخشی از خانواده ی جئون محسوب می شم، اینطور
نیست پسرم؟
پسر احساس کرد احمقانه ترین جملهی زندگیش رو شنیده اما با
حفظ ظاهر، ابرو باال انداخت و گفت:
_اوه... البته!
شخصی به سرعت خودش رو به اون سه نفر رسوند و جمع اونها
رو چهار نفره کرد. با کمی تردید و به آهستگی چیزی غیرواضح
رو توی گوش آقای کالرک زمزمه کرد.
آقای کالرک بعد از اینکه اون اخبار رو شنید، لبخندش رو
ناخودآگاه خورد و خطاب به اون دو نفر گفت:
_من رو می بخشید آقایون، کاری برام پیش اومده و باید از
حضورتون مرخص بشم.
و جمعشون رو ترک کرد.
_چیزی چشمت رو گرفته پسر؟
جونگکوک نگاهی به تابلوی بسیار بزرگی که در نزدیکیش قرار
داشت، انداخت و بدون توجه به قیمت بسیار باالی اون، با صدایی
سرشار از غرور گفت:
_این رو بر می دارم دنیل. بگو در بخش مرکزیِ دیوار روبه روی
تختم نصبش کنن!.
.
.
.
.
_می تونم دلیلش رو بپرسم؟
جونگکوک با دست به پسرِ ایستاده در تصویر اشاره کرد.
_من معتقدم تمام ما انسانها، از بدو تولد، مثل این پسر هستیم.
به قلب زخمی مسیح اشاره کرد.
_قلب تمام ما، مثل مسیح، ماالمال از درده.
به جای میخ در کف دستانش اشاره کرد.
_و از لحظه ای که پا در این دنیا میذاریم، محکوم به حمل صلیبیم.
اینبار، دستش رو سمت خارها گرفت.
_دلیل نماد پردازی خار به دور قلب مسیح هم همینه، نشان از درد
و رنجیه که در طول زندگیش متحمل شده.
مدتها بود که تا این اندازه و با این اشتیاق، در مورد چیزی صحبت
نکرده بود. اون تابلو واقعا چیزی در قلبش رو بیدار کرده بود!
_بسیار از دیدگاهتون لذت بردم آقای جئون.
دروغ نمیگفت. حاال تازه میفهمید چرا اون پسر با اون سن نه
چندان زیادش، یکی از موفق ترین تاجران شناخته می شد.
_باعث افتخاره.
جونگکوک این رو گفت و دنیل رو دید که بهشون نزدیک میشد.
وقتی که دنیل رسید، خطاب به مرد کرد و گفت:
_ایشون دنیل هستن، یکی از مدیر برنامه های خانوادگی ما.
آقای کالرک، دستهای دنیل رو به گرمی فشرد.
_خوشبختم، من هم کالرک هستم.
دنیل لبخند زد و با لحنی عجیب اما توام از شوخی، خطاب به
جونگکوک گفت:
_البته من دیگه بخشی از خانواده ی جئون محسوب می شم، اینطور
نیست پسرم؟
پسر احساس کرد احمقانه ترین جملهی زندگیش رو شنیده اما با
حفظ ظاهر، ابرو باال انداخت و گفت:
_اوه... البته!
شخصی به سرعت خودش رو به اون سه نفر رسوند و جمع اونها
رو چهار نفره کرد. با کمی تردید و به آهستگی چیزی غیرواضح
رو توی گوش آقای کالرک زمزمه کرد.
آقای کالرک بعد از اینکه اون اخبار رو شنید، لبخندش رو
ناخودآگاه خورد و خطاب به اون دو نفر گفت:
_من رو می بخشید آقایون، کاری برام پیش اومده و باید از
حضورتون مرخص بشم.
و جمعشون رو ترک کرد.
_چیزی چشمت رو گرفته پسر؟
جونگکوک نگاهی به تابلوی بسیار بزرگی که در نزدیکیش قرار
داشت، انداخت و بدون توجه به قیمت بسیار باالی اون، با صدایی
سرشار از غرور گفت:
_این رو بر می دارم دنیل. بگو در بخش مرکزیِ دیوار روبه روی
تختم نصبش کنن!.
.
.
.
.
۷.۱k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.