پارت ۴۸
پارت ۴۸
در تمام طول مسیر، هیچ ایدهای در رابطه با اینکه این نمایشگاه
هنری مربوط به چه چیزیه نداشت اما به محض ورود ، با سالنی
بزرگ، حجم انبوهی از مردم و تعداد بسیار زیادی تابلوهای نقاشی
با سبکهای مختلف روبه رو شد.
صاف ایستاد و پیرهنش رو با یک دست صاف کرد. متکبرانه،
هماهنگ با موسیقی مالیمی که نواخته می شد، گام های بلند و
آهسته ای برداشت و به سرعت اما بادقت، تابلو های رنگارنگِ
کوچیک و بزرگ رو از نظر گذروند. در بین تمام اونها، تابلویی
که به سبک رنسانس کشیده شده بود چشمش رو گرفت.
با اینکه به خاطر موقعیت خانوادگی و اجتماعیش، زیاد در اینجور
مراسمات و نمایشگاه ها شرکت می کرد اما تا به حال عالقه ی قابل
توجهی به نقاشیها درون خودش پیدا نکرده بود. درواقع در این
سالها، بیشتر مجسمه سازی و ادبیات رو دنبال می کرد.
حاال اما، رو به روی تابلویی بزرگ ایستاده بود و برخالف اونچه
که از خودش انتظار داشت در ذهنش تحسینش میکرد.
_من هم با شما هم عقیده م، تابلوی زیبا و البته ارزشمندیه.
جونگکوک سرش به طرف صدا چرخوند. و با کسی رودررو شد
که اون رو نمیشناخت.
_اوه، فراموش کردم خودم رو معرفی کنم. من کالرک هستم.
و محترمانه دستش رو برای پسر دراز کرد و منتظر موند.
جونگکوک از لمس های فیزیکی متنفر بود به خصوص زمانی که
شخصی ناشناس اون رو مجبور به این کار می کرد؛ اما متقابالً دستش
رو دراز کرد.
_از آشناییتون خوشبختم آقای کالرک، من جئون هستم، جونگ...
مردِ سی و چند ساله، جملهش رو قطع کرد.
_اوه بله، من شما رو میشناسم آقای جئون. به هر حال جوانترین
تاجر این کشتی هستید.
و لبخند زد. هر چند که در اون لبخند رنگی از اشتیاق و تحسین
دیده نمیشد.
جونگکوک متقابالً کنج لب هاش رو باال کشید و گفت:
_بسیار هم عالی.
برای جونگکوک چیز جدیدی نبود. به خاطر سنش، زیباییش،
داراییش و یا هر چه که بود، از اون دسته افراد مشهور و زبان زد
محسوب می شد.
اینکه در اجتماع های مختلف همه کس اون رو بشناسن و خودش
هیچ کس رو، براش یک عادت دیرینه شده بود.
مرد، دو جام از شرابی سفید رو از روی میز مجاورش برداشت و
یکی از اونها رو، به دست جونگکوک داد.
_چه چیز از این نقاشی جذبتون کرده؟
جونگکوک خواست جواب بده که مرد زود تر جنبید.
_بذارید حدس بزنم...
متفکرانه چشم هاش رو ریز کرد.
_عشق و شفقت آمیخته با درد مریم نسبت به مسیح، اونقدر زیبا به
تصویر کشیده شده که تونسته روحتون رو بدزده؟
_در حقیقت بخشهای زیادی از این تابلو برای من قابل تامل و
تحسینه اما نمادپردازی خار به دور قلب مسیح و قطرات خونی که
از اون میچکه، بیش از هر چیزی توجهم رو جلب کرده.
مرد که از هم صحبتی با جونگکوک لذت می برد، ابروهاش رو باال
انداخت و گفت:
در تمام طول مسیر، هیچ ایدهای در رابطه با اینکه این نمایشگاه
هنری مربوط به چه چیزیه نداشت اما به محض ورود ، با سالنی
بزرگ، حجم انبوهی از مردم و تعداد بسیار زیادی تابلوهای نقاشی
با سبکهای مختلف روبه رو شد.
صاف ایستاد و پیرهنش رو با یک دست صاف کرد. متکبرانه،
هماهنگ با موسیقی مالیمی که نواخته می شد، گام های بلند و
آهسته ای برداشت و به سرعت اما بادقت، تابلو های رنگارنگِ
کوچیک و بزرگ رو از نظر گذروند. در بین تمام اونها، تابلویی
که به سبک رنسانس کشیده شده بود چشمش رو گرفت.
با اینکه به خاطر موقعیت خانوادگی و اجتماعیش، زیاد در اینجور
مراسمات و نمایشگاه ها شرکت می کرد اما تا به حال عالقه ی قابل
توجهی به نقاشیها درون خودش پیدا نکرده بود. درواقع در این
سالها، بیشتر مجسمه سازی و ادبیات رو دنبال می کرد.
حاال اما، رو به روی تابلویی بزرگ ایستاده بود و برخالف اونچه
که از خودش انتظار داشت در ذهنش تحسینش میکرد.
_من هم با شما هم عقیده م، تابلوی زیبا و البته ارزشمندیه.
جونگکوک سرش به طرف صدا چرخوند. و با کسی رودررو شد
که اون رو نمیشناخت.
_اوه، فراموش کردم خودم رو معرفی کنم. من کالرک هستم.
و محترمانه دستش رو برای پسر دراز کرد و منتظر موند.
جونگکوک از لمس های فیزیکی متنفر بود به خصوص زمانی که
شخصی ناشناس اون رو مجبور به این کار می کرد؛ اما متقابالً دستش
رو دراز کرد.
_از آشناییتون خوشبختم آقای کالرک، من جئون هستم، جونگ...
مردِ سی و چند ساله، جملهش رو قطع کرد.
_اوه بله، من شما رو میشناسم آقای جئون. به هر حال جوانترین
تاجر این کشتی هستید.
و لبخند زد. هر چند که در اون لبخند رنگی از اشتیاق و تحسین
دیده نمیشد.
جونگکوک متقابالً کنج لب هاش رو باال کشید و گفت:
_بسیار هم عالی.
برای جونگکوک چیز جدیدی نبود. به خاطر سنش، زیباییش،
داراییش و یا هر چه که بود، از اون دسته افراد مشهور و زبان زد
محسوب می شد.
اینکه در اجتماع های مختلف همه کس اون رو بشناسن و خودش
هیچ کس رو، براش یک عادت دیرینه شده بود.
مرد، دو جام از شرابی سفید رو از روی میز مجاورش برداشت و
یکی از اونها رو، به دست جونگکوک داد.
_چه چیز از این نقاشی جذبتون کرده؟
جونگکوک خواست جواب بده که مرد زود تر جنبید.
_بذارید حدس بزنم...
متفکرانه چشم هاش رو ریز کرد.
_عشق و شفقت آمیخته با درد مریم نسبت به مسیح، اونقدر زیبا به
تصویر کشیده شده که تونسته روحتون رو بدزده؟
_در حقیقت بخشهای زیادی از این تابلو برای من قابل تامل و
تحسینه اما نمادپردازی خار به دور قلب مسیح و قطرات خونی که
از اون میچکه، بیش از هر چیزی توجهم رو جلب کرده.
مرد که از هم صحبتی با جونگکوک لذت می برد، ابروهاش رو باال
انداخت و گفت:
۷.۰k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.